۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

فاضلاب نامه - اندر احوال زنی شوریده


شب آخر


من با تمام اراده ام  خود را جای میدهم میان بسترت و تو غسل کرده ای
و تو مرا در آغوش میکشی و میگویی پیش از سحر باید  ازاینجا سفرکنیم
گرم بود
توخسته بودی
دعوت شده بودی به میهمانی
تنها
      تی
تن    رفتی
  ها رف  
گرم بود
دستت خواب نرفت دیگر  زیر سرم
تو رفتی
رفتی و من چه دیر فهمیدم
 اما
.
.
.
تو تمام نخواهی شد




۱۳۹۱ مرداد ۱۸, چهارشنبه

فاضلاب نامه - در باره ی خاموش ترین ساعت


شب سوم



مردی در آتش به من مینگرد. مردی که شاید فردا نشانی  نباشدش همچون دیگر مردان زندگی ام. آری میدانم حرفهایم تکراریست
تنم 
بوی تو را میدهم 
 یارای شستنم نیست
تنم را به آب نمیسپارم. میخواهم با هر غلتی بوی تو را باز یابم.
فردا زن همسایه خشمگین نگاهم خواهد کرد
صدا می آید
صدای آب می آید
یک سوسک که سوسک حمام هم نبود کنار بسترم خودکشی کرده
و من روزهاست به او مینگرم
و دلم برایش تنگ میشود 
و دلم برایش تنگ میشود
و دلم برایت تنگ میشود
 و دلم برایت
تنگ
اذان شنیده ای تا کنون؟
شاید نیمه شب ها پیرمردی خسته اذان میخواند در گوش کودکان  خفته در  راه فاضلاب
پیرمردی شاید اذان میخواند
پیرمردی شاید کودک ش را  در فاضلاب خانه ام دفنیده
پیرمردی شاید ساعت را از یاد برده
فردا زن همسایه نذری خواهد آورد و  خواهمش گفت قدر این شبها را میدانی؟ که نیمه شب پیرمردی اذان میگوید ، تو حتا نمیشنوی...... و من پس ازخاموشیِ خانه اذان می بیـ..... اذان می شنـ.....اذان میگـ...... اذان میخـ....... میلرزم





۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

فاضلاب نامه - در مذمت رویاپردازی به سعی نیمه شب



شب اول


چراغی روشن شد
چراغی خاموش شد
این میان من به دره ی وهم  فرو غلتیدم
هزار سایه را بوسیدم و ازخون خودم نوشیدم. او مرا از یـاد نبرده. اومرا ازیـاد  نبرده . اومـــرا ازیــاد نبرده - میدانم - دیگری را خواهد بوسید و  به من خواهد اندیشید
کسی به در میکوبد و میدانم تو روزی مرا.....
تو روزی پشت این در....
تو روزی قلب مرا....
و صدای در خواهد آمد. باورنکن اما هزار بار به خیالم میدان دادم تا تورا پشت در بگذارد یا کنار شومینه در هجوم صدا. یا اصلا چه فرقی دارد؟ تو هستی و تو هستی و نامهایی و جاهایی.....
دنیایم شده نیمی که با تو بودم  و نیمی که با تو نبودم. و نمیدانم حسرت.......
اصلا خیالی نیست . من از لوله های فاضلاب میترسم. بی محابا همه چیز را درخود فرو میدهد. موهای مطرود یا نطفه های بی سرانجام.
لعنت به این فاضلاب. اشکهایم را هم بلعید و دیگران سرخی چشمانم را نوشتند پای شامپویی که تو جا گذاشته بودی.






فاضلاب نامه - ضیافتی در جوار اشباح


                  
شب دوم



یادم نیست. مرد همسایه نگهبان سایه مان بود؟ نه اشتباه کردم. تو مهمان خانه ام بودی. تو خندیدی. حرف زدیم. صد سال زندگی کردیم. 
چیزی در من تکان می خورد... نطفه ای در من درغلیان است.
تو میدانستی
تو میترسیدی
تومیترسیدی
احمقی بیش نبودم
آنقدر لذیذ بودی که  ای وااااااااااااااااااااای انتظار. آدمها میرفتند و می آمدند. انتظار - تو نمی آمدی- انتظار.
مسافران مقصد  فلان گوری که ازش ....... اه
پرواز شماره ی گه به زمین نشست
دروغ میگفت
آدمها هجوم می آوردند. با چمدانهای خسته و تو آنجا نبودی. من لحظه میکشتم و تو نمی آمدی. هر ثانیه صد سال درد بود
هوا پس بود. نمیدانستی.
میدانی من دیگر کتاب نخواهم خرید.
چه تلخ بود...... پایان آن کتاب. با تو شروع کردم و با تو تمام شدم. چشمانم سنگین است
نامها - جاها
آنروز گفتی .
 نفهمیدم.
 واقعا حرف حساب پروست چه بود. لعنت به  او. چه زود مرد. قسمت نبود ما بیشترکنار هم باشیم.
دستانت را دوست داشتم و خالی که مال من بود روی دست راست تو. آن شب خندیدیم و بیـدل خواندیم و چه لذتی میبردم که بانوی توام. تمام راه ها به مکتب اصفهان ختم میشد و چشمان تو
راستی
چشمهایت چه رنگی بود؟ چشمانت  بزرگ بود. یادم هست
یادم هست روانویس قرمز و شکلات تلخ ...... صدایی می آید.
کسی مرا به عشقبازی میخواند و فردا چه حیرتی خواهد شد تمام صورت خسته ام






       





۱۳۹۱ مرداد ۱۶, دوشنبه

فاضلاب نامه - وداع با سایه ای که زاده نشد




شب سوم





صدای ضربان قلبم را میشنوم. میپیچد  توی گوشهایم و من شاعری هستم که رنگها را میپرستد و  جز سیاهی هیچ نمیکشد و من سیاهی را در تاریکی میکشم
نمیدانی

 تاریکی تمام اندامم را پوشانده . از فردا میترسم  از این لحظه. از امروزی که هنوز نیامده  و خدا.
و امشب
و بوی نا
و صدای سوت قطار

ووز وز زنبور
و..
و..
رهایم کنید
آخرین شب که باریدم کی بود؟ دوش حمام باز نباید شود و بهتر است آبی ریخته نشود. 

تا فردا. 
کسی خواهد آمد و تمام راه ها  راباز خواهد کرد. با تخفیفی واقعی.
باورت نمیشود امشب آخرین شب است و من به قرصهایی فکر میکنم که هنوز نخورده باقی مانده اند  و میخواهند که نامم زیر خاک خط نخورد.
قرصها به من لبخند میزنند و من به خودم نوید میدهم  امشب شب آخر است  و گناه من است که موهایم به دست غریبه ریخت بر زمین.
دست غریبه را دوست نمیداشتم و نگاه غریبه رامیترسیدم                                                           
                   
                                               

من از خوابیدن میترسم. چراغ موبایلم خاموش نشد  و خاموش نشد و هنوز خاموش نشد وخاموش نشد  و 00:23 تمام








۱۳۹۱ مرداد ۱۵, یکشنبه

فاضلاب نامه - مروری بر یک شروع نافرجام


شب اول    

آنقدر ترسیده بودم - بیشتر از حالا - که میتوانستم خودم را به دستانت زنجیر  کنم و من چه شاد بودم که آنقدر قوی نیستم که به تنهایی سقوط کنم از شیب وهمناک تپه. و تو دستهایم را میفشردی. چیزی در دلم فروریخت. کنارت که نشستم - باور کنم  میخوانی ام؟ - صدای نفسِ زنی آمد. خورشید غروب کرد. آسمان سرخ شد- لاو - گرگ و میش. چقدر گرسنه بودیم و من کنار تو نشستم و به تو تکیه کردم و تو گفتی  آینجا بازگشتی در کار نیست. دوباره صدای نفسهای زنی آمد. عشقی که والا بود و پر فضیلت. نیچه گریه کرد.
چه سرد بود. تمام چشمها به ما بود و من چادر کشیدم  و تمام پنجره ها را سیاه کردم. خانه ات خالی بود. بوی زنی می آمد اما  کدام زن؟ حسود میشوم که تار مویش یادم  می آید - کاش اینجا را نخوانی. - هیچ میدانی آخرین قصه ام دروغ بود؟ میخواستم حسود شوی-  من درخانه ای تهی سربرزمین گذاشتم و چشمهایم را بستم و تو آخرین یادگار اورا زیر  سرگذاشتی و من روی بازوی راستت به خواب رفتم و نفسهای تو را می بلعیدم. تو را بوسیدم و تو را بوسیدم وتو را بوسیدم . یادم هست.
حلیم زیادی بود. ما که دو نفر بیش نبودیم آنهمه زیاد بود. 
سید ما را تنها رها مکن
...
انگار صدسال است که دارم مرورت میکنم و تو رنگ میپاشی بر تمام کائنات و انگار اولین شب نمیخواهد تمام شود.

نمیخواست تمام شود.

نمیخواهی تمام شوی.





۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

فاضلاب نامه - پیش خاموشی از نوع درجه سه


شب سوم

تق صدا می آید
کسی پشت سرم میخندد. بسم الله الرحمن الرحیم
اجنه ها، میدانم شبهای رمضان را دوست میدارند. بسم الله الرحمن الرحیم
اینروزها طاقتم زیاد شده. صبوری میکنم اصلا چرا؟ شاید چون کلمه...


کلمه

کلمه

کلمه ها ی وحشی

کلمه های مهاجم .

کلمه های بی پدر ومادر...

دخترک ... نیچه ای که درون داشبورد خوابیده... پسری که مرا خاله خطاب کرد... من مادر بودم... مادر ترزا...
دستم صدا داد... یک روح خبیث دستم رادر آغوش گرفت و من خدا را انکار کردم و گفتم  بسم  الله الرحمن الرحیم
من شاعر بودم و شعر تلخ میگفتم و او از من متنفرشد و من اعتراف کردم که لایق سنگسارم و من شهامتم را بر سرکشیدم  و آن دیگری را طاقت نبود که زن بودن مرا بفهمد. من برای همیشه - تا این لحظه - محکوم شدم  تنها برای تو شعر بنویسم و به  دیگران  لبخنـــــــــــــد بزنم و بوسه دهم و بتازانم تا ته دره ی مهتاب و آخر تمام تقدیمی هایم  نام تو باشد.
که شد
من مسافر این دنیایم . چمدانم هنوز باز نشده ،سه ماه  کمتر
فرصتی نیست
طوفان خورشیدی
آخرین امید
من می آیم
کاش تا ته خط  تاب بیاوری
با من به اولین شب  سفرکن



۱۳۹۱ مرداد ۱۲, پنجشنبه

فاضلاب نامه - ناله هایی میان هیاهوی نیمه شب



شب دوم



 
تنها روی تخت . خسته از باغ تاریک . با ولع و دردی در انتهای هستی، تمام خشم و دل آشوبی ام راخالی میکنم میان دهان باز  و نمور حمام. زنانگیِ از هم گسیخته و لزجی که هنوز آبی به خود نپذیرفته. گرمای آب رابا فشار هل میدم میان او. و هنوز هیـــــــچ قطره ای اذن دخول نیافته.








فاضلاب نامه - پیش درآمدی بر یک تراژدی بیهنگام



 شب سوم
 
ازتمام زوایای خانه صدای شیاطین را میشنوم و میترسم.
چراغ موبایلم که خاموش شد به این نتیجه رسیدم که بنویسم  چراغ موبایلم خاموش شد. چرا که پیش از آن تصمیم  داشتم بنویسم چراغ موبایلم  روشن ماند.اما همان لحظه  چراغ موبایلم خاموش شد. درهمین حین که داشتم مینوشتم که چرانوشتم چراغ موبایلم خاموش شد  به این می اندیشیدم  که بنویسم در ادامه که در همین حین که  داشتم مینوشتم  که چرانوشتم  چراغ موبایلم  خاموش شد سپس هزار ویک دلیل بهتر برای نوشتن چراغ  موبایلم  خاموش شد بنویسم ولی ناگاه به ذهنم رسید که چه خودارجاعی شیرینی ست و به کیک بی بی فکر کردم  و بعد هی تکرار کردم خودارجاعی....خود ارجاعی.....خودارجاعی.....
...
جالب اینجاست که من ذهنی دارم که دوبعدی است کاملا دووجه متمایزدارد
وقتی قلم به فرمان دستم  این کلمات  را مینویسد ذهنم  همزمان که به دستم  دیکته  میگوید  تا بنویسد همزمان چند جمله ی بعد را هم مرور میکند و برای همین دستم مدام ازمغزم عقب تر حرکت میکند و هرگز سرعت دستم  به گرد پای مغزم هم نمیرسد.
و داشتم میگفتم که در منتها علیه تختم  نشسته ام - نه  دراز کشیده ام  و در انتظارظهور اشباح هستم - سرم از هجمی پر شد و دوباره پرشد و ناگهان خالی شد و تا چند دقیقه ی دیگر صدای ناهنجاری  خواهم شنید. این یک شهود نبود. پیشگویی شومی بود که سبب شد مغزم در خلا به سربرد و چند ثانیه را ازدست دادم - دزدیده اند - پنهانیده اند.
اه که چه............................
باز هم گردش مغزی.موقع زایمان  - نماز  - خشکشویی - مادری که شیر نداشت
گردش مغزی
ورودآدمها به خطوط صاف کاغذ ممنوع
همینطور شما معشوقه ی عزیزم، ای جاکشِ نازنین، ای
دهانم خشک است و هنوز کلمات شوم را دوره میکنم در وهمی خسته از مقاومت فاضلاب...
















روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....