۱۳۹۲ بهمن ۱۴, دوشنبه

من در جیب سمت راست پالتوی تو نشسته بودم و تو راه میرفتی زیر برف بی چتر.


و کسی ما را نخواند
و کسی ما را ننوشت
آنقدر در هم فرورفته بودیم که حتا کسی ما را ندید
مثل یک ستاره دنباله دار نیست شدیم و هیچ کس با ما آرزو نکرد
و کسی نفهمید چقدر زیبا بودیم

ما زیبا بودیم

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....