بيخود از خود،
حيران ميان خوابهاي بيتعبير ،
مبتلا به وقاري ناگزير
ميان خنده هاي قلابي
قطره قطره "چشم به راهي" شدم
شبيه ساعتي كه هميشه عقب بود
،
،
،
اين خطوط نقطه ي پايان ندارند
لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....