۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه



.
.
.
.
اگر برفي ببارد
تو را خواهم ساخت.
با چشماني از تبار
برگهاي شمعداني.

و باز مثل هميشه تو آب مي‌شوي و من آه
.
.
.
.

۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

88118



بايد از آخر خوانده مي‌شدم
تا اينهمه همهمه‌ي نيمه شب را بر دوش نكشم
يكه.
در كنار كابوسي كه بيداريم بود
از درون.
رها در آغوش بي حصار خواب
هي غلت
غلت
غلت
تا امتداد هولناك طلوع
باران نيست
آن نيست
نيست
من در سالمرگ تو مي‌بارم
و مي‌بازم
تمام سپيدي چشمانم را.
سرد است
هميشه سرد است
بي تو هميشه سرد است.




روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....