۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه



.
.
.
.
اگر برفي ببارد
تو را خواهم ساخت.
با چشماني از تبار
برگهاي شمعداني.

و باز مثل هميشه تو آب مي‌شوي و من آه
.
.
.
.

۴۹ نظر:

الهام کریمی گفت...

تبار برگهای شمعدانی ... بوی شمعدانی پیچید توی سرم،
آفرین دوست گلم.

kargadan گفت...

بگذریم
بگذریم که ما همیشه گذشتینم و هیچ برایمان نماند

berida گفت...

شادی عزیزم بسیار زیبا نوشتی
هر بار نوشته هاتو می خونم کلی راجع بهش فکر می کنم
نوشته هات خیلی پر بار
یه دنیا حرف داره
این بار که خوندمش یاد این شعر افتدم:
وقتی درخت در راستای معنی و میلاد پیراهن سبز بهاری دوخت رفتم به میهمانی آینه
اما دریغ چشمم چه تلخ تلخ پاییز را دوباره تماشا کرد

انسان گفت...

آدم برفی ساخته می شوی تا دوستت بدارند تا در مقابل نگاه همه ی کسانی که دوستت دارند آب بشوی...
خیلی قشنگ بود

سارا گفت...

شاید به خاطر عمر کوتاهش زیباست که اگر طولانی بود من و تو را خسته می کرد. اشکال از سفیدی یکدست اوست یا بی حوصلگی ما؟

سینیور زامبی گفت...

و دماغی از تبار هویج!!

روانی گفت...

و باز دوباره تو آب مي شوي و من آه
تعبير فوق العاده ايه
ممنون

روشنایی گفت...

شادی جون،نخست باید بگم که بسی زیبا بود.تو و اندوه رو با هم به دلم آورد.سپس این که پیش از اینت،بیش از این اندیشۀ عشاق بود دست کم پیشترا یه گیری به رنگ و فونت نوشته هام میدادی،حالا گویا دیگه گیرت نمیاد و تنها به یه شاخه گل بسنده می کنی.تو که با اومدنت دسته گل میاد و دیگه شاخه به چشم و شمار نمیاد.

حسین گفت...

اگر برف ببارد
بتماشا خواهم نشست
با چشمانی لبریز از اشتیاق

وباز مثل همیشه جای تو خالیست.

پوریا منزه گفت...

خب کولر بذار که آدم برفی که خراب نشه :دی

ف ر ز گفت...

کوتاه و تاثیرگذار و دوست داشتنی :)

نویسا باشی

ع.م. گفت...

از نوشته هات خیلی خوشم اومد، فکر میکنم سلیقه مشترک زیاد داشته باشیم، حداقل در نوشتن !

زودیاک گفت...

و اگر برفی نبارد
تو را خواهم ساخت
با چشم های آبی دریای خیالی ام
وتو در آب موج می زنی و
من آه می کشم.

خاموش گفت...

...
اما برف نمی بارد!
...

آرام گفت...

ااگر برفي ببارد...اگر

عموفیروز گفت...

مدتی نبودم.
خیلی با پست قبلین زندگی کردم. و البته این هم بسیار زییبا بود.
یک جمله آن ته ته های ذهنم دارد ساخته میشود. بعدا میآیم و مینویسم.

فسانه گفت...

آدم برفی، وجودش، ماهیتش و حس مخلوق آدمیزاد بودنش دلگرم کننده است، اما هرچه که باشد، سرمای وجودش را دوست ندارم. حالا می خواهد آب بشود، می خواهد نشود.
از آدم برفی هم که می نویسی قشنگ و پر حرارت است.

فریده برازجانی گفت...

سلام عزیزم ، شعرت چون همیشه در عمق جانم نشست . با روح واژه هایی که بکار می بری در یک حس غریب شریک می شوم . و این معما برایم هنوز حل نشده است . چگونه به نقد بنشینم آنچه را که خود مشتاق سرودنش بوده ام .

رها گفت...

سلام شادی جان
می دونی همیشه از این که توی شعرت احساست رو متفاوت بیان می کنی خوشم میاد ...

یه عمق و لمس کردن خاص ...
چرا از اهنگم ترسیدی؟
جاری باشید

ناشناس گفت...

ممنونم از پیام تبریکت شادی جان...البته اس ام اس هم فرستادم...خوبی که؟ کجایی؟کاوه

افرا گفت...

حسودی نمی ذاره آدم اینجا کامنت بذاره ، بس که زیبا می نویسی...

مانی بدجنس... گفت...

دلقک به این عبوسی نوبره ، والا ...

عموفیروز گفت...

سایه ام که بزرگتر و بزرگتر میشود و به یکباره ناپدید!
فردا دوباره غروب را به تماشا خواهم نشست!

سین دخت گفت...

برف
آدمک
خیال
نه حتی دیگر توان آه شدن هم ندارم...

ناشناس گفت...

مرسی
زیبا بود

مهتا گفت...

ولی مشکل اینجاست که برفی می نمیباره :(

فرزانه گفت...

عقاید یک دلقک ...
یاد هاینریش بل مرا به اینجا آورد

الهام کریمی گفت...

سلام
بارستاخیز به روزم بیا شادی جان

فرزاد محمدی گفت...

و تو جاری می شوی و بخار
و من!
چه کسی می داند؟...

دونقطه گفت...

و این همان بازی است که ناآگاه ، شرط نوبتی بودنش را از پیش تعیین نکردیم...

عموفیروز گفت...

این قالب جدید مشکل دارد.
خیلی زیباست ها ولی از عرض کمی میرود آنورتر آدم نمیتواند خوب ببیندو.
1. بنویس
2. قالبت را درست کن.
3. سپاس از حضورت.

معمار گفت...

خیلی آسون گرفتی !!!!

خاموش گفت...

...
چرا نمی نویسی و تازه نمی کنی که دوستان شاد شوند!؟!
...

بریدا گفت...

سلام شادی عزیزم. امشب یاهو باز نمی شه.
دلم واسه تو خیلی تنگ شده.
در اولین فرصت یاهو میل میام.

:: My View :: گفت...

سال ِ دیگه انشاالله اگر عمری بود .

راضیه گفت...

سلام

نجات گفت...

هر چی تو وبلاگ قبلی ت احساس راحتی می کردم اینجا غریبه هستم . حیف اون فضای سیاه و سفید نبود که اینجوری گل و بلبلش کردی؟

محمد امین عابدین گفت...

تلخ

. گفت...

این خاطرات خوش چه زود نماد آب شدن تو اشک و آه من میشود.

berida گفت...

سلام شادی عزیزم به وبلاگ قبلت در بلاگفا سر بزن برات خصوصی کامنت گذاشتم.
می بوسمت.

امیر گفت...

خواندن نوشته هات بهم حس خوبی میده .دست مریزاد.خسته نباشی .

حجی گفت...

آی گفتی

Sasan Fahimi گفت...

زیباست

بریدا گفت...

هر روز هم که نوشته هاتو بخونم باز هم برام تازه است
و ازش سیر نمی شم. همیشه بنویس عزیزم.

فسانه گفت...

نمی نویسی چرا؟

الهام کریمی گفت...

با گردآفرید به روزم.

ناشناس گفت...

تا حالا کسی آه نشده!

رها گفت...

سلام عزیزم
می شود روزی من اب شود و او اه ؟؟؟؟
جاری باشید

بهنام گفت...

جالب بود. يادت باشه به چيزايي كه اب ميشن وراحت ميرنو تورو تنها ميزارن دل نبندي.
راستي دفعه بعدي در انتخابت دقت كن.
به يخ فروش ميگن فروختي؟ميگه نه .. نخريدن ابشد ... تموم شد

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....