شب سوم
صدای ضربان قلبم را میشنوم. میپیچد توی گوشهایم و من شاعری هستم که رنگها را میپرستد و جز سیاهی هیچ نمیکشد و من سیاهی را در تاریکی میکشم
نمیدانی
تاریکی تمام اندامم را پوشانده . از فردا میترسم از این لحظه. از امروزی که هنوز نیامده و خدا.
و امشب
و بوی نا
و صدای سوت قطار
ووز وز زنبور
و..
و..
رهایم کنید
آخرین شب که باریدم کی بود؟ دوش حمام باز نباید شود و بهتر است آبی ریخته نشود.
تا فردا.
کسی خواهد آمد و تمام راه ها راباز خواهد کرد. با تخفیفی واقعی.
باورت نمیشود امشب آخرین شب است و من به قرصهایی فکر میکنم که هنوز نخورده باقی مانده اند و میخواهند که نامم زیر خاک خط نخورد.
قرصها به من لبخند میزنند و من به خودم نوید میدهم امشب شب آخر است و گناه من است که موهایم به دست غریبه ریخت بر زمین.
دست غریبه را دوست نمیداشتم و نگاه غریبه رامیترسیدم
من از خوابیدن میترسم. چراغ موبایلم خاموش نشد و خاموش نشد و هنوز خاموش نشد وخاموش نشد و 00:23 تمام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر