من عاشقانه سرودن نميدانم.
تمام نگاهم زمزمهاي بود،شيدا.
تو خواستي و گم شدي
و من آواره،
شكسته.
شعرهايم افسوس افساريست كه بر گردن ديوانگيهايم آويختم
و هي تازيانه بر ديوار ساييدم.
بايد پيش از رفتنت ميپرستيدمت
كه تواينهمه ژرف بودي و من سر بر آسمان داشتم.
۳۱ نظر:
... پیش از رفتنش هم رستیدمش به گناه ناکرده اما رفت...
چقدر سوخته در من عبور چلچله ها
چقدر فاصله سنگین است
چقدر اهل طراوت مرا نمی خواهد
چقدرپشت دلم خایست.
شادی عزیزم زیبا بود و روءیایی.
به نظر من اگر گم شدن نبود ، شاید عشقی نمی ماند
تو از نجات خبر نداری شادی؟
شعرهايم افسوس افساريست كه بر گردن ديوانگيهايم آويختم
...
بغضم داد!
مثل همیشه قشنگ...
من سرود عاشقانه زیستن را در چشمان تو دیدم
و از آن هنگام این سرود بر لب مجنون جاریست.
چه خوب. من پریشانی می کنم تو پریشان شعر می گی.
رفتم
با گردن آویزی ز دیوانگی هایت بیادگار ...
بیش از این چه می خواستم
اختلاف سطح...
كه تواينهمه ژرف بودي و من سر بر آسمان داشتم
پست قبلی رو بسیار دوست می داشتم.
زیبا!
سلام ناشناس . بهتر بود از خودت نشونی می زاشتی تا حداقل من بشناسمت . بهر جهت اگر سراغ من رو از وبلاگم می گرفتی که باید عرض کنم اونجا فیلتر شد . اگر هم اینقدر آشنا بودی که هر از چند گاهی برام میل می فرستادی که مجددا باید عرض کنم ایمیل من هنوز برقراره .
تو این همه زرف بودی و من سر بر آسمان داشتم
داستان چند نفر از ما آدمهاست؟
تو چقدر قشنگ مينويسي آخه عزيزم.
با سلام
بسيار زيبا! عاليه. همه ي شعرا قشنگن و پرمعنا.مخصوصا اين پست قبلي.
پاينده باشيد!
نشونی هم بذارم نمی شناسی نجات جان. وبلاگت رو می خوندم و دوست داشتم. خواستم ببینم جای دیگه وبلاگ نداری. همین.
اینهمه داستان نصفه و نیمه که مثل موریانه تو کله ی آدم وول می خورن هنوز به وقت زایمانشون نزدیک نشده . فعلن که دارم سقط جنین می کنم . اما اگه یه روز تصمیم گرفتم یکیشون رو بکشم بیرون حتمن زایشگاه وبلاگم رو دوباره راه میندازم . اما اینکه می گی حتی اگه نشونی هم بدی باز نمی شناسمت داستانیه برای خودش. حالا موندم این رو بگذارم به حساب پیری و کودنی خودم یا رمزآلود بودن تو
دیگر بیا و تازه شو شادی
غم می کشد تو اگر زود نیایی
همیشه میرود.همیشه رفته است.تا بود چرا معنیش نکردم.......
با عرض معذرت باید بگویم به ظرافت و قدرت کارهای قبلیت نبود البته به جز جمله ی آخر...
سلام شادی جان
چقدر پایان این شعرت رو دوست دارم،عالیه عزیز
چقدر غمناک بود ...
كه تواينهمه ژرف بودي و من سر بر آسمان داشتم.
اینگونه!! فکر نکنم شادی ...
قشنگ و دلنشین بود.
منظورم توهین به ضریب هوشی یا سن بالای شما نبود نجات. منظورم این بود که ساکت اومدن و رفتن های بنده و کامنت نگذاشتنم باعث شده که هیچ چیز مشترکی نباشه که من با اون نشونی، شناسایی بشم.
کم کاری می کنی این روزها!
جمله ی آخرش و خیلی دوست داشتم !
منم که ازین گونه تلخ می گریم!
بر منتهای همت خود کامران شدم
از پروازت درهواي خانه ام
ردي بجاي نمانده بود...!
ساكت تر از من آمدي و پرگرفتي ...اما
ميبيني چگونه عطركلامت
مرا به آشيانه ات كشاند
دوست خوبم :
عطر گلواژه هاي شعرت را شاكرخواهم بود...
در صداي سكوت !
عشق و بركت....نور و رحمت بدرقه ات...
هيچ کس بازت نمي شناسد، نه. اما من تو را مي سرايم
براي ابد مي سرايم چهره ي تو را و لطف تو را
کمال پخته گي معرفتت را
و اندوهي را که در ژرفاي شادخويي تو بود
(octavio paz)
ارسال یک نظر