پستچي را نميبخشم
كه تمام عاشقانهي مرا از لابهلاي نامهام دزديد
و تو تنها چند خط نا خوانا را بو كشيدي
كه مبادا جا بگذاري بوي تنم را ميان پاكت كاهي
پستچي را نميبخشم
اينهمه دير آمد كه تو حتا نامم را از ياد بردي
و به آخر نامه كه رسيدي خنديدي كه دختركان اين روزگار هم عاشقي ميدانند
پستچي را نميبخشم
كه تمام وجود مرا از تمبر تاريخ گذشتهي نامه داوري كرد
و انتظار چسبيده به پاكت را هرگز نديد
پستچي را نميبخشم
او به عاشقانه هاي ما ميخنديد و نامه هاي برگشتي را خود پاسخ ميداد
.
.
.
پستچي را هرگز نخواهم بخشيد.
۲۲ نظر:
پستچی را نمی بخشم
گناه پستچی نبود، باید اول آن طلسم را می شکستی.
چقدر بهانه بگیرم از پستچی
چقدر بهانه بگیرم از راه
چقدر...
دل تنگم.
یلی زیبا بود. مرسی. لینک کردم تا راحت تر بخونم تون.
bayad fekr koniiim!
مسیر پستچی از کدام سوست!? نامه های دیگران را لااقل ازو بگیرم و برسانم! به من بگو!
انتظاری که هیچ گاه تمام نشد.. چه درد غریبی
سلام
من مدتهاست پستهای شمارو می خونم شادی جان
و البته که لذت می برم
از درک عمیقت از مسائلی که اکثر آدمها سرسری ازشون می گذرن
از ترس پست چیان کبوتری نامه بر یافت میکنیم تا دل به پایش گره ببندیم
من پست چي ها را سخت دوست دارم شادي عزيزم.انتارشان عجيب لذت بخش است.
بسيار زيبا بود مثل هميشه.
سلام
من قبلنا به وبلاگت سر میزدم البت بلاگفا
واقعا از متنای زیبات خوشم اومده بود
تو یه چیز بزرگو یادم دادی
و اون این که دچار خود سانسوری نشیم
یه مطلب گذاشته بودم میخواستم نظر توام بدونم بیا پیشم
راستی افتخار تبادل لینک میدی
مثل همیشه زیبا بود عزیزم.
اینهمه گفتم بیا تازه شو، دریغ کردی! باشد
...
اينهمه دير آمد كه تو حتا نامم را از ياد بردي
پستچی را ببخش شاید عشق تو میان رنج او برای یافتن نان گم شده بود.
نگران بی جواب ماندن نامه هایم نباش
پستچی ، همه را پاسخ داده است ، بجای تو
یک به یک
...
" گیرنده ، شناخته نشد "
...
ببخشیدا! عجب پستچی بی شعوری!
بازگشت شادی به اوج!
چقققدر قشنگ بود.
یه شعرناب.
یه داستان.
یه زندگی.
یه حس.
یه رنگ.
یه نوستالژی.
سپاس.
پستچی هم پستچی های قدیم ...
از بیستم می تا حال را حساب کنم چند روز میشود؟
پستچی من اما چشم و دست پاک بود... و مرا گرفتار کرد!
ارسال یک نظر