۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

.....!؟




هرگز حيران ميان كابوسهايم دست و پا نمي‌زدم
اگر
بر آينه ، كاغذي چسبانده بودي
"من رفتم"




۲۵ نظر:

مانی بدجنس گفت...

من رفتم...

عموفیروز گفت...

بیش از حد تصور زیبا بود.
فاجعه!

عموفیروز گفت...

کاش بعد از "آینه" یک ویرگول بگذاری.
"بر آینه، کاغذی چسبانده بودی."

نوید گفت...

کاش من هم بزودی بتوانم بروم

لکلکها گفت...

سلام.
درویش میگه فاصله بین دو نقطه است عشق...
بنویسد یا نه ...
فرقی نمیکند شاید ...
برای آنکه مسافر باشد ... !
حزن را دوست دارم ... وقتی کسی آنرا درست بنویسد .
مرسی از لطفتون .

سین دخت گفت...

... رفت
اما
کاشکی
شعر تو را می خواند ...

نمی شد اشک نریخت بس که آشنا بود

zodiak گفت...

اهميتی نداره
باورکن
ولی عالی بود

آرام گفت...

رفتن هم عالمي دارد

سارا (سیاه مشق) گفت...

کاش منم اینقدر اراده داشتم که این جمله را تو این روزها بنویسم

كاسني! گفت...

نه! :-)

خود...... گفت...

خیلی حالت بدی چون نمی دونی فراموش کنی یا نه !

حسین گفت...

سعدی میگه:
غریبی گرت ماست پیش آورد///
/// دو پیمانه آب است و یک چمچمه دوغ
گر از بنده لغوی شنیدی ببخش///
/// جهاندیده بسیار گوید دروغ
توضیح:چمچمه بمعنای قاشق است.

حالا حیرانی همون ماستی که غریبه آورده و کابوس مثل دو پیمانه آب و دست و پا زدن مثل یک قاشق دوغ.(تحفه غریبه)
بنده هم همون آیینه است که چرت زیاد میگه بعضی وقت ها با پیام و بعضی وقتها بدون کلام.
"من رفتم" یک دروغ بزرگه. همون حرفی که ما میزنیم.

خاموش گفت...

...
اگر اگر اگر
مردم ازین اگر اگر اگر
...

پدرام گفت...

هدیه‌ی خوبی بود...امیدوارم آخرین‌ نباشد. ممنون از محبت‌ات.

محمدرضا گفت...

تاكسي نوشت نيست 594

فسانه گفت...

شادی عزیزم، من هر روز میام اینجا و می خونمت، ولی گاهی نوشته هات اونقدر جامع و مانعند که حرفی برای گفتن ِ من نمی مونه. یه وقت خیال نکنی بی معرفتم.

بریدا گفت...

من به بی سامانی
باد را می مانم
من به سرگردانی
ابر را می مانم

بریدا گفت...

در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک اما آیا
باز برمی گردی؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد

شادی عزیزم عالی بود و پر از تب

خاموش گفت...

...
نوشته ام
برای اردیبهشت
برای درختان گردو
برای رفته گان عزیز
برای شما که دوست بدارید و دوست بدارید و دوست بدارید و نترسید!
گرد هم صبوری کنیم و دوست بداریم و بسازیم! زیبایی را ارج بگذاریم!
...

Mr.Moon گفت...

من رفتم ...

دونقطه گفت...

که "من رفتم"...

va7934 گفت...

سلام...واقعا...كوتاه اما پر از معنا...تبريك كيگم...
به روزم اگه قدم رنجه كنيد و سر بزنيد...

خاموش گفت...

...
دیگر بیا بنویس! انتظار بس است!
...

پریشان گفت...

دیگر زمان برای حیرانی کافی است. برخیزیم جست و جو کنیم.

. گفت...

آخه منم مثه تو

(هیچ وقت نفهمیدم واسه خداحافظی چه جمله ای بهتره)

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....