۱۳۹۹ آذر ۶, پنجشنبه

من امروز 5839 قدم برداشته ام


راه رفتن لابه لای رنگها را با کلمه نمیشود توصیف کرد. فقط میشود بعد از چند قدم ایستاد و نفس کشید و اجازه داد چشمها با رنگها عشقبازی کنند

اما برای من کافی نیست

میل به جاودانگی باعث میشود عکس بگیرم. من اینجا بوده ام  و این رنگها را دیده ام. 

عکس کافی نیست

باید برگها را بچینم و بگذارم لای کتاب برای فصل بی برگی تا یادم بماند روزی درختها  برهنه نبودند.

کاش بتوانم نگاه تو را هم بگذارم لای کتاب

خندهایمان

 گرمای تن  ت

مزه ی چای دارچین

تردی  ته دیگ ماکارونی

اسم م با صدای تو 

میترسم از فقدان

میترسم از فراموشی

باید ببلعمت

راستی برگهایم را دیده ای؟







پ.ن: قرار نبود چیزی بنویسم. فقط دوست داشتم پاییز رو نشون بدم و تمام. اما دستهام خیانت کردند و مغزم رو ریختند روی کیبورد

هیچ نظری موجود نیست:

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....