۱۳۹۹ مهر ۲۸, دوشنبه

سکوت عمیق شماره دو


کسی سوالی پرسید
پرسید عمیق ترین سکوتی که تجربه کردی کجا بود؟ من پرت شدم به نیمه شبی در کوهستان که سرد بود و همه در چادرهایشان خواب بودند و من از چادر بیرون آمدم. هیچ کس بیدار نبود و تاریکی محض بود و رطوبت سرد. 
آزاد کوه بود به گمانم. کم کم چشمم به تاریکی عادت کرد. آسمان روشن شد. تک تک ستاره های راه شیری را دیدم. تک تک مولکولهای معلق در هوا را دیدم. صدایی که نبود مرا در خود کشید. برای چند ثانیه باور کردم که من تنها انسان روی زمین هستم. پاهایم به زمین میخ شده بود. نمیترسیدم. دیگر نمیترسیدم. 
 تلاش میکنم سکوتی را ترسیم کنم که  همانند سیاهچاله مرا در خود کشید و پس از بی زمانی نفسگیر رهایم کرد.
دوباره به زمین برگشتم. فانی شدم. یکی از هزار. تنها با خاطره ی یگانگی در جهان به چادرم بازگشتم

هیچ نظری موجود نیست:

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....