چيزي در من فرو ريخته
نمي دانم در كدام شب گم شدم و خود را به سايه ها سپردم
نمي دانم در كدام لحظه به آسمانت آويختم و مقلوب شدم
كي بود كه من از گريه ي كودك همسايه آشفتم
كي بود كه من ژست هاي خندهدار ميگرفتم و تو حرص ميخوردي
و ميخواستي گاهي ، جايي ،كمي جدي باشم.
من واقعي بودم
اينك گذر زمان را ميان عكسهايم ميبينم و تو دلت براي خندههاي من تنگ ميشود.
من فراموش كردم روزي را كه...............................من فراموش كردم.
موهايم را باد برد و تو لذت بردي از اين خلقت بديع
از مصلوب شدن ميگريختم و تو هميشه ميخي در جيب داشتي كه به ديوار بكوباني مضحكهي عكسهايم را.
دلم برايمان تنگ شده.
سايهام بر شيشهست و خودم رو به سقف كنج ديوار
چشمانم بين خطوط سرگردانند و تبي يخ سراپاي وجودم را ميلرزاند
از آغاز فصل بي ثمر ، من در مهتابي خانهات نشستهام و دعاي باران ميخوانم.
روزي هزااااااااااااااااااااااار بار
شايد همين عابران بي چتر باطل السحر مناند!
باور من كمتر از ارادهي تو بود در تكذيب اشباح اين كوچهها
كم رنگ بودم يا بيصدا
اما خوب يادم هست كه پاسخ تمام سوالهايم را در چشمان تو ميجستم
و هرگز نفهميدم چرا اينهمه بر ديوار دوستم داشتي
شايد فرود من شكست تو بود
شايد..................!
........................................!
...............!
۲۱ نظر:
باور من كمتر از ارادهي تو بود در تكذيب اشباح اين كوچهها
........................
گریه ام می گیرد امروز هی!
با این همه
چه خوشحالم که باز نوشتی دوست نازنین من!
شاید!
مسیحی که مصلوب می کند! و سایه هایی روی عکس این گوشه که هیچ لبخندی را نپوشانده...
و چقدر زیبا بود این تصویر:
شايد همين عابران بي چتر باطل السحر مناند!
این صحنه ها به یک نفر و مشتقاتش تعلق دارد ، روا نیست آدم حرفی بزند
کم رنگ بودم...
نبودم...
ممنونم از لطفت ...
تک تک جمله ها روزها را با خود داشت.
روزهایی پر از راز.
سپاس که انقدر خوب مینویسی.
راستی کاش این قالبت را عوض کنی.
اصلا با من راست نمیگوید!
عشق را ای کاش زبان سخن بود ...
بسیار زیبا و صمیمی وه چه حسی داشت حض کردم باور کن.
اما خوب يادم هست كه پاسخ تمام سوالهايم را در چشمان تو ميجستم
با این سطر گریه کردم منو برد به دورهای نزدیک.
شادی عزیزم،عالی بود.
چه قدرتی داری در بیان احساسات.
تشنه آب سراب می بیند.
و مشتاق وصال باطل.
چی می تونم بگم وقتی که این نوشته ها حرف هر روزه ی دل منند، درد هر روزه ی دل منند...
اینقدر بی معرفتی که حتی دوست ندارم وبلاگت رو بخونم
شادی خانوم قالب بلاگت رو بهم ریخته می بینم میشه لطفن چک کنی یا قالب دیگه ای انتخاب کنی من دوست دارم شعرا و متناتو بخونم قالب قبلی راحت تر بود ...مرسی
سلام...بی اغراق باید عرض کنم که نوشته هاتون زیباست و دوست داشتنی...
به روزم با "مترسک "
خوشحال میشم سر بزنی...
(پاسخ تمام سوالهايم را در چشمان تو ميجستم)/ اشتباه همشیشگی من
در من فرو ریخته ، چیزی
شاید تو ...
شادی بیا! شادی بیا ! که جهان را غمت گرفت!
نو شو!
بر احوالت چون بگریم که دوست داشتن را بدنبال چرایی...
ممنون از لطف و همراهیت، شادی عزیزم.
از مصلوب شدن ميگريختم و تو هميشه ميخي در جيب داشتي كه به ديوار بكوباني مضحكهي عكسهايم را
لذت بردم مرسی
ارسال یک نظر