۱۳۹۹ آبان ۲۰, سه‌شنبه

اندر احوالات دستی خودمختار در بلادی بی حاکم






 با دستهام آشتی کردم. هر روز یه چیز ریزی درست میکنم. یه روز کارت پستال یه روز (نشانک) میدونید نشانک چیه؟ یه روز یه . چیز دیگه که نمیدونم اسمش چیه. یه روز یه مجسمه با چوب هایی که از دریا رسیده. یه روزنقاشی های بی هدف و عجیب. 

دستام دارن زندگی میکنند. مستقل از من . من فقط یه سمباده انتخاب میکنم و یه چوب رو میگیرم توی دستم. نتیجه برام شگفت انگیزه.

وقتی دستام کار میکنند گوشهام یه چیزی می شنوند و مغزم هم یه جای دیگه ست. کلا با هم کاری نداریم

 فقط یهو میبینم دیگه موزیکی در کار نیست و فکری و خیالی هم

من موندم و یه هیولا که داره بهم نگاه میکنه

دستام هوشمندی مستقلی دارند

باید نجار میشدم یا پیامبر

نمیدونم

هیچ نظری موجود نیست:

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....