۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه






بی وزنیِ مطلق
لذت بیداری میان گرگ و میش جمعه
و خنکای مهتابیِ شب زده
بوی غریبی میآید
باید دوباره در خود فرو روم
تا
بی وزنی مطلق
باز

۲ نظر:

برگ بي برگي گفت...

تنهايي با سكوت تنها ميشود در اين جمعه هاي گس



ميگذري با ياد دلتنگي از كنج خاطره
مينويسم نام تو را بر خنكاي مهتاب
.
.
بوي غريبي ميآيد
بايد از خودم سفر كنم
تا
بی وزنی مطلق
باز

سارا (سیاه مشق) گفت...

دلتنگ این بی وزنی مطلقم

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....