۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

همهمه همهمه همهمه همهمه هم هم هم هم مه هم هم هه هه هه ه ه





میان اینهمه سکوت
اصوات بی حنجره در جمجمه ام میروید
گردن میکشم بلکه بشناسم صدایی را که به نجوا میگوید
بانو
این راهش نبود

آری این راهش نبود
من راه گم کرده تر از آن بودم که صدایت را پیش از این بشناسم
باید سکوت را
این استخوان های بی دفاع را
باید این حجاب را از هم بدرم



این راهش نبود

۶ نظر:

ناشناس گفت...

به درآ ، به در آ ، به در، آه...
آه خدا را آرامتر پشت چشمانم نجوا کن
یواش تر بگو که میتوانی...نگو هیسسسسس
هیسسسسسس، هیسسسس، هششش،ه ش ه ش، ش ،..، ،

، بخواب....

Unknown گفت...

شادی؟ این نوشته های آخرت منو می ترسونه. نمی دونم چرا، ولی می ترسونه دختر...

*) گفت...

اصوات بی حنجره... راست گفتی انگار بگی آدم بی دهن

برگ بي برگي گفت...

بود تو اینجا حجاب افتاد و نابودت حجاب




گفتم كي بداند كه حجابها پاره كرده و به معرفت حق رسيده
گفت آنگه كه فاني گردد تحت اطلاع حق و باقي شود بر بساط حق بي نفس وبي خلق
.پس او فانيي بود باقي و باقيي بود فاني و مرده اي بود زنده و زنده بود مرده و محجوبي بود مكشوف و مكشوفي بود محجوب.

مانی جان خوش قلب گفت...

والا من که فکر می کنم اصلا از بیخ و بن ، راهی نبود

ناشناس گفت...

درست همان بودي كه فكرش را نمي كردم
.
.
.
تو حرف مي زني
اما خودت نمي شوي
سالهاست كه كيمياگران دست از مس وجودت شسته اند

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....