۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

نیمی از وجودم را جا گذاشته ام میان نگاهی که میگفت بدرود و چشمی که هراس مرا ندید




روحم را گرو برداشت
مردی که رو به روی مردان پشت پنجره
خیره به تاریکی ،از راز این همه صدا حرف میزند.
مردی که نمیداند پشت این سکوت
ارواح سرخ موی نعره میکشند.
و نمیبیند زیر پایش چند شهر ویران میشود
مردی که با صدای من سماعید
و با بطن من تاریخ را گذر کرد
در من فرو رفت و خروشید
چونان سرداری فاتح
که پیرهن خونین شاهی مخلوع را بر فراز نیزه
به رعایا می نمایاند
و سرخوش ست از فتحی نوین
تصاحب سرزمینی هزار ساله به قدمت مادر مسیح.
جلجتا منم
سرزمینی نفرین شده که نطفه ای نگه نمیدارد در خود
بیت الحم کافران
کعبه ی بت پرستان.
پیکر من معبر عموره ست.
مرا در آغوش بگیر ای سردار فاتح
من به پایت بکارتم را قربانی کردم و کودکانت را بلعیدم
مرا در آغوش بگیر که من مخلوق توام
تک تک زخمهای زنانگی ام زاده ی توست
مرا به خود بفشار تا یکی شویم
همچون فاحشه ای ثروتمند تن خود را به هر رهگذری هدیه دهیم
بی چشمداشت
تا ببینی تنم چه درد میکشد از این همه سخاوت
مرا به خود بفشار تا یکی شویم
یکی
شویم



۵ نظر:

bargebibargi گفت...

روحت شادای صهیون.

مانی بدجنس گفت...

زین هراس معلق ، میان بدرود نگاهت ، آونگی ام بی سکون ...

خب ، این عنوان کامنتم بود . چیه؟ چرا این جوری نگاه می کنید ؟ مگه نمی شه عنوان طولانی باشه ؟ حالا خود کامنتم ...

خیلی قشنگ بود ...

.

.

مخصوصا اون جا که می گه ...

... مرا به خود بفشار ، تا یکی شویم ...


:)

.

ناشناس گفت...

خوندم چندین بار از ابتدا تا انتها از انتها تا ابتدا
دونسته های من واین 50 نفری که 119 بار از بلاگتون از24اسفند تا امروز بازدید کردن در حد اظهار نظر در مورد متن این نوشته نیست فقط میتونم بگم تلاقی احساس با علم چنین اثری و بوجود میاره هر علتی معلولی داره و هر کمالی بهایی به قول حافظ این همه شهد وشکر کز سخنم میریزد اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند. قدر وجود با برکت خودتونو بدونید وشاکر باشید.

راستی یکی از اون چیزایی که بهش رسیدم
رحمت خدا ممکنه تاخیر داشته باشه اما حتمیه
الیس صبح بقریب؟

ناشناس گفت...

نوروز ماندگار است تا یک جوانه باقی است
باقی است جمع جانان تا این یگانه باقی است

سینه به سینه گفتند کوتاه تا شود شب
کوتاه می شود شب وقتی فسانه باقی است

دود اجاق وصلی کو در سفر بر افراشت
بعد از هزار منزل دربلخ و بانه باقی است

نور نگاه کوروش بر بردگان بابل
بعد از هزارها سال در هگمتانه باقی است

زیباست حرف باران در کوچه های شادی
آواز مولوی هست تا یک چغانه باقی است

می چینمت دوباره از آسمان ِ شادی
پرواز کن ستاره تا بام خانه باقی است

گم کردمش نشانیش یک کوچه تا شادی ست
پیداش کن پرنده تا این نشانه باقی است

عید است و نامه دارم از من رسان سلامی
بشتاب ای کبوتر تا آشیانه باقی است

نوروز بر خداوندگار این بلاگ و بر شما دوستان مبارک

رهگذر گفت...

خيلي زيباست
اون قسمتي كه ميگه "كعبه بت پرستان"واقعا تامل بر انگيزه
اي كعبه بت پرستان!!ابراهيمت كجاست؟

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....