شادی عزیزم دلم می خواد شعرت را تو لحظه های تنهایی و دلتنگیم بخونم و برای دل خودم اینطوری تمومش کنم: پرده ها را کنار زنید. می خواهم پر بزنم، پرواز کنم تا بینهایت اینطوری اشکهام نمیریزه. این روزها تمرین می کنم که کمتر غصه بخورم و گریه کنم ببخش که شعرت را برای خودم عوض کردم. رفتی تهران و فسانه را دیدی جای من را هم خالی کنین
۱۱ نظر:
قربونت برم دلم برات تنگ شده
خیلی کم پیدا شدی عزیزم
منم نگرانت بودم
با هم با پرده های کشیده لج می کند این روزها
تهران نمیای؟
شادی عزیزم دلم می خواد شعرت را تو لحظه های تنهایی و دلتنگیم بخونم و برای دل خودم اینطوری تمومش کنم:
پرده ها را کنار زنید. می خواهم پر بزنم، پرواز کنم تا بینهایت
اینطوری اشکهام نمیریزه. این روزها تمرین می کنم که کمتر غصه بخورم و گریه کنم
ببخش که شعرت را برای خودم عوض کردم. رفتی تهران و فسانه را دیدی جای من را هم خالی کنین
شادی جان ممنون از این که به وبلاگم سر زدی...
ترانه که خوب است! اما تو چرا نیامدی!؟ نمی آیی؟!
http://zahediam.blogfa.com/post-184.aspx
زیبا بود.
سلام شادی عزیزم .
کجایی؟ ازت خبر ندارم.
امیدوارم خوب و شاد باشی.
بوی پاییز عاشق تم می کنه
رنگ چشمهاش اما ...
همون پرده ها رو بکشم بهتره انگار!!!
دلتنگتانم! چرا؟ نمی دانم...
باران که بارید بوی خاطراتم از خاک برخاست،
كسي از ابرهاي گمشده ام ترانه ساخته بود...
ارسال یک نظر