واااااای خدای من،من فکر میکردم..........شادی..... خیلی خیلی دوسش داشتم باید به مامانجون بگم لابه لای قیچی خاطره بذاره که تا دیدیش از دور ریختن موهات صرف نظر کنی
واااااااای،من فکر میکردم.........چرا به من نگفتی هنوز مینویسی؟)))))): قابل ندونستی؟O; خیلی دوسش داشتم،باید به مامانجون سفارش کنم به جای تیغ قیچی عطر خاطره بخره و ببرتش دکتر.... باشد که تو از دور ریختن پیچ گیسوانت پشیمان گردی.
واااااااای،من فکر میکردم.........چرا به من نگفتی هنوز مینویسی؟)))))): قابل ندونستی؟O; خیلی دوسش داشتم،باید به مامانجون سفارش کنم به جای تیغ قیچی عطر خاطره بخره و ببرتش دکتر.... باشد که تو از دور ریختن پیچ گیسوانت پشیمان گردی.
۱۲ نظر:
ما با نبش قبر کردن خاطره ها زنده ایم
من از دنیای بی خاطره می ترسم
خا طره ها را نمی شه دور ریخت.
ولی نا کامی ها را گاهی ،برای زندگی کردن
اجبارا"
پارسال اول پاییز من همین کار رو کردم شادی
تلخ بود اما خیلی قشنگه شعرت شادی
lanat be to
lanat be gheichi
کار خوبی کردی... هر مریضی یک روزی می رود
گاهی شاید فقط به خاطر همین خاطره هاست که می خوایم ادامه بدیم و گاهی هم ...
چه دردي كشيده اي با آن قيچي مريض...
شايد فقط بيني ات كيپ بود؟!
...
شادی جان مشتاق دیدن نظرت در مورد شعر کوتاهم هستم
در گودر دوباره نمی دانم چه اشکالی پیش آمده هرچه سعی کردم نتوانستم برایت کمنت بذارم
موفق باشی شاعر
واااااای خدای من،من فکر میکردم..........شادی.....
خیلی خیلی دوسش داشتم
باید به مامانجون بگم لابه لای قیچی خاطره بذاره که تا دیدیش از دور ریختن موهات صرف نظر کنی
واااااااای،من فکر میکردم.........چرا به من نگفتی هنوز مینویسی؟)))))):
قابل ندونستی؟O;
خیلی دوسش داشتم،باید به مامانجون سفارش کنم به جای تیغ قیچی عطر خاطره بخره و ببرتش دکتر....
باشد که تو از دور ریختن پیچ گیسوانت پشیمان گردی.
واااااااای،من فکر میکردم.........چرا به من نگفتی هنوز مینویسی؟)))))):
قابل ندونستی؟O;
خیلی دوسش داشتم،باید به مامانجون سفارش کنم به جای تیغ قیچی عطر خاطره بخره و ببرتش دکتر....
باشد که تو از دور ریختن پیچ گیسوانت پشیمان گردی.
ارسال یک نظر