دنيا بر هيچ استوار ست هنوز...
شادی...
گمانش که مهم نیست تو گریه سر نداده و گریبان چاک نکردی ؟!...
شاعر گذر قربانی را وقتی که از او گذشته به هیچ می گیرد چرا که این گور از خفته تهی ست...ساعت ها می توان ازاین قربانگاه نوشت
...هرگز گمان مبر...
لبخند هایم و بلند بلند خندیدن هایم به همه ی گذشتن ها و گذشتن هایم ...
شعر و عنوانش هردو عالی بودن.یه جور مینیماله البته با تعریفی که من ازش میدونم.
سلام شادی جانمنتظرت هستم در وبلاگی جدید.البته وبلاگ قبلی هنوز هست اما برای اطمینان بیشتر با توجه به مسائل پیش آمده این وبلاگ رو هم خواهم داشت.
یک جور فعل معکوس است؟ گریه نریختن و بغض را نبلعیدن..
شادی عزیزم چه زیبا بود این شعر.خیلی دوستش داشتم . انگار تکه ای از غرور دوست داشتنی ات بود.
ارسال یک نظر
لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....
۹ نظر:
شادی...
گمانش که مهم نیست
تو گریه سر نداده و گریبان چاک نکردی ؟!...
شاعر گذر قربانی را وقتی که از او گذشته به هیچ می گیرد چرا که این گور از خفته تهی ست...
ساعت ها می توان ازاین قربانگاه نوشت
...
هرگز گمان مبر...
لبخند هایم و بلند بلند خندیدن هایم به همه ی گذشتن ها
و گذشتن هایم ...
شعر و عنوانش هردو عالی بودن.یه جور مینیماله البته با تعریفی که من ازش میدونم.
سلام شادی جان
منتظرت هستم در وبلاگی جدید.البته وبلاگ قبلی هنوز هست اما برای اطمینان بیشتر با توجه به مسائل پیش آمده این وبلاگ رو هم خواهم داشت.
یک جور فعل معکوس است؟ گریه نریختن و بغض را نبلعیدن..
شادی عزیزم چه زیبا بود این شعر.
خیلی دوستش داشتم . انگار تکه ای از غرور دوست داشتنی ات بود.
ارسال یک نظر