شادیِ نوشتن
فرصتِ جاودانگی ست
از انتقام یک حس دردناک
در تن ِکلمات
"مسیح اسماعیلی"
شادی باقی: باز از اسم من سوء استفاده ابزاری کردی؟
مسیح اسماعیلی:یکبار بخونش ؛ببین این خزبلاعاتم چطوریه؟
- خوبه؛خودم و بین اون کلمات دوست دارم .از اینکه سر خط باشم لذت می برم
خوشم میاد کسی با نقطه تمامم نکند
دلم میخواد اطرافم باز باشه . توی پرانتز محبوسم نکنید
- لذت ببر
- میان گیومه راه تنفس رو نبندید..من روی خط مستقیم رها کنید!
- درد می کشیم در تن کلمات!
- اما هرگز روی صفحه ی سفید معلقم نگذارید...من از ارتفاع می ترسم…من از بی وزنی می ترسم
- شاید راهی باشه در رهایی بی نقطه و ویرگول ....اصلا فاصله ها درد داره!!!
- من حتی خواب هایم را زیر تخت می بینم …زیر هزار بالش بی پر
- باید رها بشی تا بی حس باشی .مثل یک سه نقطه آاخر هر متنی
- زیر سنگینی پتوهای حادثه.
مرا محکوم به سه نقطه نکنید
مرا دستخوش عنوان نکنید
- برمی گردم به سر خط
- مرا با علامت سوال مبهم نکنید.من عیانم
- ورق می خورم در پس کلمات تاشاید رها شوم در رهایی تن تو
- تا ته کتاب هم که سفر کنی من 4 حرف بیشتر نیستم
- یادواره یک فصل نانوشته ای!
- که تو واژگونم می کنی و له ام می کنی و می روی سراغ موومان بعدی
- که مخاطبان خاص از تو سیراب می شوند
- مخاطب خاص مرا می نوشد .مرا می بلعد و باز قی می کند و نشخوار و آخر
- بگذار بی نقطه رها کنیم این فصل را در آغاز فصل دیگری
- میان فضله های بی صاحب رهایم می کند تا باز آفریده شوم
- آفریدن در شش مرحله ناقص است باید یکباره افرید...بی تردید و مکث
- پس مرا بی مکث بخوان ! بدون سکته و هجاهای اضافی
مرا یک نفس بخوان
مرا یک نفس بنوش
تا این سکسکه ها رهایمان کنند
- نفس به نفس می خوانمت اگر دمی مرا رها کند اشتیاق دوزخین این غم
- افسوس که بی رقیب نبودم هر بار نامی از من آوردی سایه ی غم را بر خودم بوییدم و تو را فریاد زدم
- باید بگذرم از این هفت خوان
- خسته شدی می دانم از این تکرار افسرده ای
- شاید دمی دستی بر تو بکشم و سیراب شوم از عطر تن پوشت
- بوی نا می دهم.بوی کاغذ کاهی که نه!
بوی روزنامهای که غبار شیشه ها را شسته و دیگر رمقی برای دیده شدن ندارد
بوی توهم معنایم را
- بوی مرگ می دهم
انگار عزرائیل مرا در اغوش کشیده!
- بوی پایان
بوی قیمت پشت جلد
بوی ناشر بی پدر
- و تنها از بوسه پایانی دریغ می کند، درد دارد این زندگی
- درد دارد این دانایی
- باید دوباره این 4 حرف را در الفبای زندگی بجویم
- ش الف دال ی
منم
مرا پیدا کن
- ....
به احترام این خط پایانی باید تعظیم کرد و خاموش ماند!
گفتگوي من و خانم مسيح اسماعيلي
http://www.ashghebaroon.persianblog.ir/
بدون ويرايش
۴ نظر:
شادی گلم، حتی گفتگو های ساده و بدون ویرایش تو شعر. شعر زندگی. شعر حق.
امیدوارم زندگیت معنای نام قشنگ تو بگیره .
تو شاعر تمام شادی های جهانی
چه خوب که دوباره تو را پیدا کند زمین
این سرزمین
شادی خوب ما
خانم اسماعیلی رو تو گودر می خونم و شما هم که همیشه هستید
حسودی کردم به این مکالمه های پر مغز:)
مانا باشید و همیشه باشید
من همیشه فکر می کردم " مسیح " یه اسم مردونه است
چنانچه ربابه ام یه اسم زنونه است .
اصلن فاصله ها درد داره...گفتگوی زیبایی است و شادی زیباترین اسم جهان
ارسال یک نظر