دنيا بر هيچ استوار ست هنوز...
سالهاست به انتهاي مرگ مي گريزماما آنجا هم نبود
دلقک شدي تا به تو بخنديم به دردهاي چهل تيکه اتبه دلتنگي هاي شکلاتي اتبه دگمه هاي رنگ و رو رفته لباستدلقک شدي تا هميشه لبخندمان را ببينيبا دست و پاي خسته اي كه فقط براي ما ميرقصيدو اشک هاي زلالي که بر سفيدي چهره ات پيدا نبوددلقک شدي تا سرگرم شويم و غم ها رو از ياد ببريمدلقکي که روزي در غم هاي ما گم شد و هرگز بر نگشت
ارسال یک نظر
لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....
۲ نظر:
سالهاست به انتهاي مرگ مي گريزم
اما آنجا هم نبود
دلقک شدي تا به تو بخنديم
به دردهاي چهل تيکه ات
به دلتنگي هاي شکلاتي ات
به دگمه هاي رنگ و رو رفته لباست
دلقک شدي تا هميشه لبخندمان را ببيني
با دست و پاي خسته اي كه فقط براي ما ميرقصيدو
اشک هاي زلالي که بر سفيدي
چهره ات پيدا نبود
دلقک شدي تا سرگرم شويم و غم ها رو از ياد ببريم
دلقکي که روزي در غم هاي ما گم شد
و هرگز بر نگشت
ارسال یک نظر