۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

दरें





سکوتت را دوست دارم وقتی
بازوی مردانه ات زیر سرم خواب می رود
و شرمی لذیذ فرا می گیرد تنم را
بی هیچ تکانی رها می شوم در بوی تو
تا طلوع
.
.
.






۵ نظر:

سین دخت گفت...

نوته بودم دلتنگ زنانگی ام می شوم با خواندنت بس که زیبا می شود ، زن اینجا...
بس که عاشق می شود مرد اینجا ...

ناشناس گفت...

این "خواب می‌رود" یعنی "مرد خوایش می‌برد" یا یعنی همون که آدم یه عضوش بی‌حرکت بمونه خواب می‌ره و اذیت می‌شه؟
اگه دومی باشه، این زن تعریف ِ رسمی ِ خودخواهیه که می‌دونه اینو ولی تا طلوع تکون نمی‌خوره.

Dokhtarak گفت...

خیلی قشنگ بود
به ناشناس:
خوب کاری می کنه
مرد هم لذت می بره حتی اگه بدونه که زن خودش رو به خواب زده!!!

آشنا گفت...

سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ(يس 36)

...چنين به نظر ميرسد كه از آغاز جهان هستي تا كنون، كهكشانها همچنان با يكديگر برخوردميكنند، گاه در يكديگر مستحيل ميشوند، گاه يكديگر را از هم ميدرند،و گاه نيز، همچون اشباحي در شامگاهان بدون ايجاد هيچ تغيير عمده اي، از ميان يكديگر،گذر ميكنند...

. گفت...

ديروز پشت چراغ قرمز بودم كه يكي به شيشه ماشين زد نگاه كردم ديدم يه پسر بچه حدودا 10 سالس با چهره آفتاب سوخته با كلي فال حافظ .هميشه كنار دستم پول ميذارم كه زود از بچه هاي دوره گرد چيزي بخرم قبل از اينكه اونا بگن.دستمو كه طرف پاكتها بردم نيت بلاگ شما رو كردم. گفتم هر چي بود تو بلاگش مينويسم . پاكتو كه باز كردم "خالي" بود.پسرك چشماش داشت از حدقه در ميومدگفت آقا بخدا همش پره ببينين! يكي ديگه بردارين.بهش گفتم عزيزم ناراحت نشو من جوابمو گرفتم .

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....