۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

رستاخیزی که در من ........... ای وای





باید دیده باشی تا بفهمی
در این محبس شکوهمند
چگونه ناخن به خاک می سایم به امید آسمان.
در این خلوت اشباع از سایه های سرگردان
چه دردناک صدای خود را بازمیشناسم
از لا به لای هزااااااااااااااار نعره ی بی انجام.
این بار
عشق
به هیات رعد آمده.
ققنوسی در من بیدار گشته
از اغمایی ناگزیر.
خدا رحممان کند


۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

ديدم اهريمن شب، در شب كشتن خویش
آنقدر مي زده بود، تا اهورا شده بود
چنگ بر خاك زدم، تا به چنگش بكشم
ديدم از روزن خاك، محو بالا شده بود
آفرین آفرین آفرین عالی بود

افرا گفت...

می شه گفت که این قطعه در سطر منتهی به " نعره ی بی انجام" به زیبایی تمام شده و حرفش رو زده ، بقیه اش دیگه نمود گوینده ایه که قادر به مهار پرگویی خودش نیست ...
..
.

ناشناس گفت...

پر گویی؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
یه جایی خوندم نمیدونم کجا فکر کنم تو یه بلاگی به نام (نامه ها):
چو می رود این قلم بر کاغذ
دیگر
آمدنش با خداست

ناشناس گفت...

رستخیزی در من نه در عالم آنجا که رستاخیز در عالم نقطه پایان است و فرجام غیر مادی جهان برای من نقطه آغازین است و رهایی از زندان و پای بندهای بی شمار راه آدمیت سفری از خاک تا اقلاک از من تا به او تا یونس وار از بطن حوت حیات بدرآیم و در این راه کبریت احمری چون عشق می سوزاند ققنوس خفته وجودم را و هو پدیدار می شود.

افرا گفت...

ناشناس جان
اون جا نوشته " آمدنش با خداست "
اما رفتنش که با نویسنده است ...

هر شعری چون رسالت تاثیر گذاری داره( به عبارت دیگه با حرف یومیه فرق می کنه ) باید سر بزنگاه ختم بشه و گرنه پتانسیل خودشو که می تونه در قالب کلمات کمتری ادا کنه ، بیهوده خرج کلمات زائد می کنه.

مانی و دوستان گفت...

جهان چیزی جز ماده نیست

ناشناس گفت...

به افرا عزیز:
رفتنش هم با نویسنده نیست .این که غوغا می کند من نیستم و این حرفا رو شما ادبا بهتر میدونید.
در تادیب نفس مرا همین بس ، آنچه به خود میپندارم بر دیگران نیز چنین باشد.
بازم یه جایی خوندم فکر کنم تو همون بلاگ (نامه ها)
«کلمات مرا خود انتخاب میکنند نه من ایشانرا»
به احترام سکوت نگارنده محترم سکوت می کنم. چه صدای دلنشینی دارد سکوت(نامه ها)

افرا گفت...

به ناشناس خیلی عزیز :

" آنچه خود می پندارم ، بر دیگران نیز چنین باشد"
راستش من از این جمله و ربطش به تادیب نفس ، چیزی دستگیرم نشد . چطور ممکنه افکار و اعمال دیگران هم ، مطابق پندار های من باشه ... و من چرا باید چنین تصوری بکنم ؟ تا اون جا که من می دونم و می فهمم ، هرکس روایت خودش رو داره و تقریبا هیچ کدوم مشابه دیگری نیست . شیوه ی نگارش من هم ایضا همین طور ...بعید می دونم شباهتی به شیوه ی نگارش نگارنده ی این بلاگ داشته باشه که بخواهیم شرح من از خودم رو تعمیمش بدیم به این جا ...

ناشناس گفت...

به افرای عزیز:
منظور من از آنچه<< به>> خود می پندارم ، بر دیگران نیز چنین باشداین بود که چطور به شما که میرسه، در مورد خودتون فکر میکنین (کلمات شما رو انتخاب میکنن) وقلمتون وقتی به بر کاغذ میرود برگشتنش با خداست(این برگشتنش با خداستو لطفا واسه من توضیح بدین) وچنان قلمتون می تازد بر کاغذ که کلاه خویش گرفته اید از گزند باد و از شعرتون خون میچکدوبی نهایت تمام شدو شعر شما تمام نشدو هر شب به اسارت میرسین خدمت واژه ها ؟؟؟؟!!!!! بازم هر شب تیغ می نهند بر گلویتان واژگان!!! مرا بنویس اما مال بقیه پر گویی و کلمات زاید؟؟!!!!!
خوب شاید واسه نگارنده محترمم تیغ بران واژه های زایدی چون محبس شکوهمند،به خاک ساییدن،امید، آسمان،خلوت اشباع،سایه های سرگردان، نعره بی انجام ،رعد، ققنوس،اغمایی ناگزیر،عشق وعشق، بران تر از اون سراغ دارین ؟؟اومدنو گفتن مارو بنویس وگرنه....
ایشونم نوشته
فکر کنم هر دو به صدای دلنشین سکوت در این بلاگ گوش بدیم پسندیده تره
جهت ادامه بحث خدمتتون خواهم رسید.

افرا گفت...

به ناشناس خیلی عزیز

نمی دونم که از کی و چه زمانی خواننده ی این بلاگ هستید اما اگر بوده باشید و یا به نوشته های پیشین این بلاگ مراجعه کنید،( در آدرس قبلی ) قطعا با ویژگی که به تایید خودش و دیگر دوستانی که نظراتشون رو غنیمت می شمرد مواجه می شوید که اسمی نمی شه روش گذاشت جز پرگویی . پر گویی قطعا به معنی " بد " نیست ، اما به هر حال اسمش پرگوییه و تکرار ... در این پست هم همین مساله دیده می شه و شاید بهتر بشه گفت که ما در این جا با دو قطعه، مواجه هستیم. یکی تا آخر سطر منتهی به " نعره ی بی انجام " و دیگری ادامه سطور تا انتها ، صرفنظر از جمله ی آزار دهنده ی آخری.

واما در باب این که گفتی " به دیگران که می رسه ، می شه پرگویی" و خودم رو در قطعاتم تحویل گرفتم و یحتمل گزیده گو وفلان وبهمان قلمداد کردم و ...اولا نویسنده ی این وبلاگ برای من دیگران نیست و بد نیست از خودشون ارادت و احترام من رو نسبت به خودش جویا بشید که بخوام نوشته اش رو تخطئه کرده باشم . برداشت من نسبت به نوشته اش این بود و بدون تعارف و ملاحظه ی بی دلیل براش نوشتم .
دوما این که فرض می کنید من نوشته های خودم رو دست بالا گرفتم و چنین و چنان ... یک نویسنده یا شاعر قبل از اون که بخواد حرفی رو بزنه که خودش رو تثبیت کرده باشه ، براش نقل اون حرف و برداشت و یا تلقیش مهمه . دوست من ، نقل " من " نیست در اون بلاگ . ای بسا که من از زبان بی شمار آدمیان دیگه اون جا ، مطلبی نوشتم ، حتی روزی از زبان ماهی تنگ گوشه ی اتاق خانم باقی ...اما اگر قرار بر قریحه آزمایی باشه ، و این که شتاب واژه ها در ریزش از دهان من ، کلاه از سر بر می فکند یا نه ، این گوی و این میدان ...
.
.
.

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....