۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

دورتر..................دور.....تر........................دو.............ر .......................تر............................






پاهایم
به زمین قفل میشوند.
وقتی
دور شدنت را میبینم.

تو
هق هق ها،
طپشها،
....
اصلا
تو هیـــــــــــــــچ نمیشنوی.

گاهی
سری برمیگردانی
و
زنی
را میبینی
که رفتنت را
آه
میکشد و از ترس شگون شوم حتا اشکی هم
نمی
ری
زد
...










۴ نظر:

یادونه گفت...

http://yaadooneh.persianblog.ir/
تبادل لینک؟

بریدا گفت...

هر چه زمان گذشت و دور تر می شوی
به تو نزدیک تر می شوم

Unknown گفت...

دلم برات تنگه شادی عزیزم...

زودیاک گفت...

فوق العاده! هرچند خیلی وقتها از به کار رفتن واژه ی زن یا مرد توی شعر اذیت می شوم
اما اینجا خیلی خوب بود!
یک شعر زنانه که مرد را به گریه وا میدارد...!

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....