چیزی به ساعت ده
نمانده.
دستی
لای موهایم
تو را
می کاود.
انگار امیدی
تقلا
میکند،
برای جا
ماندنت.
ناخن
به دیوار
می ساید
کسی.
چیزی به ساعت ده
نمانده.
باید
زمان از یاد
برود.
که بی عادت
شوم.
بی تصویر.
میان
کابوسهای
بی
داری.
چیزی به ساعت ده
نمانده.
تاریکی
عمیق تر
شده.
تو می شنوی
نگاهم را .
و
میخندی.
و
میروی.
و
میمانم.
۲ نظر:
مث همیشه روان ،ساده و خوب بود
فرو میریزم میان کابوسهای بیداری
ارسال یک نظر