تلخترين روز زندگيام
شش ماه بعد از رفتنات بود
وارد پاركينگ شدم
كليد را از توي كيفم درآوردم
در ماشين را باز كردم
روي صندلي كنار راننده نشستم
عينكم را از توي داشبورت در آوردم
به چشم زدم
كمر بند ايمني را بستم
منتظر
.
.
.
تعجب كردم چرا ماشين را روشن نميكني كه برويم
يادم افتاد شش ماه ست كه رفتي
گريه نكردم
بغض هم نكردم
اصلا هيچ كاري نكردم
تنها
كمر بند ايمني را باز كردم
پياده شدم
نشستم پشت فرمان
رفتم
پ.ن: اين متن را مدتها پيش در گودر منتشر كرده بودم.
۲۷ نظر:
در غمگین ترین لحظات حتی باور ناگواری ها
چنان دشوار است که گیجمان می کند.
من هم این روزها بلند بلند با خودم حرف می زنم.
این فنا.این نیستی..
خوب بود..
تا حالا نشده بود کتابی را بخرم که اسمش اسم وبلاگی باشد: "عقاید یک دلقک" ... برای این معرفی و لذتی که از خواندن کتاب بردم، ممنونم
سلام شادی جان
این یکی از بهترین متن هایی بود که ازت خوندم و وادارم کرد از گودرم در بیام آفرین بگم برم پی کارم. من کی ام؟ همونی که یه بار اومد احوال نجات رو از تو پرسید. راستی هنوز وبلاگ نداره؟
اشکم در اومد.
سلام شادی جان
خوشحالم که تو بغض نکردی
من تمام روز در آینه گریه می کردم
بغض هایت را بگذار من گریه کنم
من تمام راه را با نبودنی گریه کردم که کنارم بود...
خیلی زیبا بود...کاش میشد حتی در نبودنش حسرت نخورد
[گل] [گل] [گل]
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار
خرد را فکندیم زین سان ز کار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آئین دیرین ما
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
[گل] پاینده ایران ... [گل][بدرود]
سلام بی معرفت . فکر نکنی دلم برات تنگ شده بود ها....نه. همین جوری داشتم رد می شدم گفتم ببینم اینجا چه خبره! راستی تو گودر هم داشبورد رو داشبورت نوشته بودی؟
ناشناس عزیز چرا از خودم سوال نمی کنی و رو دیوار مردم یادگاری می نویسی؟ نه رفیق فعلن کرکره ی وبلاگ ما پایینه .
خب من از کجا باید آدرست رو می داشتم که از خودت بپرسم؟
دیگر نمی شود کاری کرد... دیگر نمی شود انگار جز رفتن...
گاهی مسیر جاده به بنبست میرود
گاهی تمام حادثه از دست میرود
بیراههها به مقصد خود ساده میرسند
اما مسیر جاده به بنبست میرود
سلام
میبینی ما چقدر شبیه هم هستیم
من هم 6 ماه بعد به این فکر افتادم راستی تو کجایی
یک لیوان آب میخواستم برام بیار ی
بعد یادم افتاد که آهان
نیستی تصمیم گرفتم یک پارچ بذارم بالا سرم
http://majaleh-iran.blogfa.com/post-390.aspx
خواستم لینکتون کنم ولی فکر کردم بهتره قبلش اجازه بگیرم.اجازه هست؟؟؟
..........
زیبا بود.
این بهترین کارت نیست . البته تو بهترین کارتو هنوز نگفتی ، هر چند کار بهتر از این هم داری ولی به هرحال جزو بهترینهات هستش . و شاید بشه گفت جزو پر استقبال ترین از نظر خوانندگان ...
اما چرا استقبال شده ؟
راستی چرا ...؟
بنظر من ، بخاطر لحن ساده و بدون استفاده از هیچ استعاره و رمز و معما ... حتی به این خاطر، تصویر خیالی و غیر قابل اتفاقی که شرح میده مُخل پذیرشش ، نیست .
در ضمن نمی دونم چرا زیر هم نوشتیش ..! یک داستان کوتاه رو پشت سر هم می نویسند ، نه مثل شعر زیر هم ...
یک " واو " هم قبل از کلمه ی " رفتم " در آخرش لازم بنظر میرسه ...
من همیشه نگران این تلخ ترین روزم که چگونه و در چه زمانی برایم رخ خواهد داد
من شما رو دوست دارم :دي
بوس بهتون. و كلي چيزاي ديگه كه بهت زنگ ميزنم ميگم:دي
من همش خوابيدم شادي امروز. نتونستم ببينمت :(
کاش وقتی رسیدی به نقطه ها تمامش می کردی. همان جا روی صندلی... خیلی زیباتر بود.
شعر بسیار زیباو دلنشینی خواندم شادی خانوم راستی در گودر فالووتون کردم قبول نکردین انگار
همیشه اشکها پشت چراغ قرمز آدم رو غافلگیر می کنن..
خوب می دانم تنهایی ، پنهانی ، یواش خرد شدن ، چه طعم سردی دارد .
اي باقي شادي
خوبي؟ سلامتي؟ كجايي؟!
چرا نمی نویسی شادی جان؟
ارسال یک نظر