زني در خون من خفته
كه بوي برگهاي آبان را ميدهد
و معلق مانده ميان سكوتي تاريك
و سرمايي روشن
دنيا مردد است.
از ميان شكاف زندگي مردهاي برميخيزد
و من ميگريزم از خاطرهها
...!
زني بوي گور ميدهد
مردي ميان همهمهها گم ميشود
رخنه ميكند مرگ در كالبد فرسودهي من
مني كه روزگاري لبخند داشتم
.
.
.
جنوب مرا از ياد برده
۲۲ نظر:
http://www.rahesabz.net/story/17981/
ای همه گلهای از سرما کبود
خنده هاتان را که از لبها ربود
مهر هرگز اینچنین غمگین نتافت
باغ هرگز اینچنین تنها نبود
ای وای شادی عزیزم اینطوری که می نویسی دلم یخ میکنه و میریزه.
دلم می خواد شادی در دلت هم باشه همیشه.
سلام شادی جان
هوس کردم بوی آبان بر گلی بنشیند و من باز پاییزی شوم
این "آبان" که گفتی مرا یاد "عاشق شدن در دی ماه، مردن به وقت شهریور" انداخت. یاد "اردیبهشت عشق" انداخت، مرا یاد مرگی انداخت که وقت فقدان عشق حادث می شود، مرا یاد زندگی هایی به مدت روزگار عاشقی انداخت.
جنوب در قلب ما گم شده است.
دل پر غم من غمگین تر شد شادی جان
بانوی درنگ و لحظه
بانوی شعر و تصویر
در خون همه ما زنان بی شمار مرده اند و در مرزهای خسته مان
مردها هر روز مرده تر می شوند
کاش می شد باز گرم شویم ...
باز عاشق شویم.
بی ترس.
همیشه این جمله های اخر نوشته ت شاهکارن !
جنوب مرا از یاد برده / خیلی دوست داشتنی بود !
زنی هم درون من نشسته و ازارم میدهد ...
خوب مینویسی
لبخندی که بر باد رفت... و گریخت.. مثل خاطره
دنيا مردد است.
.............................
ای کاش راهی داشتم به تو برای سخن گفتن... گمان کردم قلبم می ایستد امروز از درد... دلم خواست... وجودم خواست دردم را آواز کنم...نشد... ای کاش به تو راهی داشتم برای سخن گفتن... حتی شنیدن، اگرکه زبانم بسته اشت.
همان بهتر که فراموشت کند !!
همان بهتر که بوی ابان دهد و نه اکالیپتوس !!
زیبا بود و با نام وبلاگ و نام خودت در تناقض...سبز باشی
شادی جان دعوتی به رقص-شعر
شادی جان سر صبر میام و ماجراهارو برات می نویسم، گفتنی ها زیاده...
جنوب روح من که تو ایستاده ای ،
ب اش را ارزان با "نون" ِ سیر کننده تعویض می کند و هر دو ،
به اسطوره های باستان می پیوندیم ؛
من مجنون و تو آن تنهاییِ همیشه در حاشیه .
باقی شادیت
شادی باقی
بااین شعرهای نابت
سخت اما زیبا
نگاه كن...دلتنگي كار خودش را كرده...
کجایی شادی جان؟ به روز نمیشی. من منتظرم
بابا بوی آبان دیگه چه صیغه ایه بیا دست کم عطر بخر کمی بوی عطر بیاد!
خوشا به حالت که تو را جنوب از یاد برده است،
مگر فروغ نگفت که پرنده ها به سوی جانب آبی رفته اند؟مگر جانب آبی همان جنوب رسیدن ها در ان سوی بی سو نبود؟خوشا به حالت که تو را جنوب از یاد برده است.من سالهاست که آرزو دارم جنون مرا از یاد برد
دختر تو خوبی ؟ اینجا چرا آپ نمیشه هوووم ؟
ارسال یک نظر