دنيا بر هيچ استوار ست هنوز...
رنگ سرخ نقاشیت از من!
.... و من آن ابریشم سرخ به خون نشسته را شاید روزی شانه کشیدم...بی واهمه
جالب تر پست، کامنتهای بالاست!!
چقدر سخت و قشنگ نوشتی.
عدالتخون موی پریشان پریان تنها زنجیر مهری که گم شده استمن اما جنون و دیگر هیچ...
پریشان بافی می کنیبه آداب لاجرم.پریشانی را به من واگذار رفیق!
منم تو را نقاشی کردم
امروز بیست و چندم خردادماه اینجا تهران است ، بی صدا و بی سیمای هرچه از جمهوری و ایران و اسلام نشان دارد!!!
By far this is the best post that epitomizes a bimbo.
مرسی نازنین بابت تبریک تولد، امیدوارم تو هم همیشه مثل اسم قشنگت شاد باشی.
نمی آیی! نمیبینی! نمی گویی!نمی خوانی! نمی بینم...
چقدر واقعه زود اتفاق می افتدعالی بود. وچقدر غمگین.نوشته هات خیلی به دلم میشینه.
چه ترکیب تلخی می سازند این "عدالت" و "خون"
چون هميشه موجز و زيبا
راستی در نقاشیت سهراب کشی هست؟ ندای آزادی که بغضش را با گلوله بستند چطور؟
شادی جان، تا ده روز دیگه دختر و پسر قصه قراره همدیگرو ببینن. گفتم اولین نفر به تو خبر بدم. لحظه ی دیدار نزدیک است...
باورم نمی شد که اینهمه خون در بدن داشته باشم...نبودی...
سلام وب جالبی دارید می خوام بلینکمتون چه اسمی براتون بدارم؟
و تو از حرف های من ، به تن ابراز شده ام خرده می گیری...غافل از آنکه من نقاشی را را از بی عدالتی دست های تو آموخته ام .
ارسال یک نظر
لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....
۱۹ نظر:
رنگ سرخ نقاشیت از من!
.... و من آن ابریشم سرخ به خون نشسته را شاید روزی شانه کشیدم...بی واهمه
جالب تر پست، کامنتهای بالاست!!
چقدر سخت و قشنگ نوشتی.
عدالت
خون
موی پریشان پریان تنها
زنجیر مهری که گم شده است
من اما جنون
و دیگر هیچ...
پریشان بافی می کنی
به آداب لاجرم.
پریشانی را به من واگذار رفیق!
منم تو را نقاشی کردم
امروز بیست و چندم خردادماه
اینجا تهران است ، بی صدا و بی سیمای هرچه از جمهوری و ایران و اسلام نشان دارد!!!
By far this is the best post that epitomizes a bimbo.
مرسی نازنین بابت تبریک تولد، امیدوارم تو هم همیشه مثل اسم قشنگت شاد باشی.
نمی آیی! نمیبینی! نمی گویی!نمی خوانی! نمی بینم...
چقدر واقعه زود اتفاق می افتد
عالی بود. وچقدر غمگین.
نوشته هات خیلی به دلم میشینه.
چه ترکیب تلخی می سازند این "عدالت" و "خون"
چون هميشه موجز و زيبا
راستی در نقاشیت سهراب کشی هست؟ ندای آزادی که بغضش را با گلوله بستند چطور؟
شادی جان، تا ده روز دیگه دختر و پسر قصه قراره همدیگرو ببینن. گفتم اولین نفر به تو خبر بدم. لحظه ی دیدار نزدیک است...
باورم نمی شد که اینهمه خون در بدن داشته باشم...
نبودی...
سلام وب جالبی دارید می خوام بلینکمتون چه اسمی براتون بدارم؟
و تو از حرف های من ، به تن ابراز شده ام خرده می گیری...
غافل از آنکه من نقاشی را را از بی عدالتی دست های تو آموخته ام .
ارسال یک نظر