۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه






در خون من زني عدالت را به بافه‌ي گيسوانش مي‌آويزد
و مردي لابه‌لاي انديشه‌اش جان مي‌دهد
.
.
.
من موهايم را نقاشي مي‌كشم

۱۹ نظر:

عموفیروز گفت...

رنگ سرخ نقاشیت از من!

شب نویسی های یک مجری سیما گفت...

.... و من آن ابریشم سرخ به خون نشسته را شاید روزی شانه کشیدم...بی واهمه

مریخــــی گفت...

جالب تر پست، کامنتهای بالاست!!

Unknown گفت...

چقدر سخت و قشنگ نوشتی.

سین دخت گفت...

عدالت
خون
موی پریشان پریان تنها
زنجیر مهری که گم شده است
من اما جنون
و دیگر هیچ...

پریشان گفت...

پریشان بافی می کنی
به آداب لاجرم.
پریشانی را به من واگذار رفیق!

مانی بدجنس گفت...

منم تو را نقاشی کردم

s . [ladnd گفت...

امروز بیست و چندم خردادماه

اینجا تهران است ، بی صدا و بی سیمای هرچه از جمهوری و ایران و اسلام نشان دارد!!!

ناشناس گفت...

By far this is the best post that epitomizes a bimbo.

Unknown گفت...

مرسی نازنین بابت تبریک تولد، امیدوارم تو هم همیشه مثل اسم قشنگت شاد باشی.

پریشان گفت...

نمی آیی! نمیبینی! نمی گویی!‌نمی خوانی! نمی بینم...

بریدا گفت...

چقدر واقعه زود اتفاق می افتد
عالی بود. وچقدر غمگین.
نوشته هات خیلی به دلم میشینه.

میس فری گفت...

چه ترکیب تلخی می سازند این "عدالت" و "خون"

آرام گفت...

چون هميشه موجز و زيبا

علی . گفت...

راستی در نقاشیت سهراب کشی هست؟ ندای آزادی که بغضش را با گلوله بستند چطور؟

Unknown گفت...

شادی جان، تا ده روز دیگه دختر و پسر قصه قراره همدیگرو ببینن. گفتم اولین نفر به تو خبر بدم. لحظه ی دیدار نزدیک است...

پریشان گفت...

باورم نمی شد که اینهمه خون در بدن داشته باشم...
نبودی...

victoria گفت...

سلام وب جالبی دارید می خوام بلینکمتون چه اسمی براتون بدارم؟

دونقطه گفت...

و تو از حرف های من ، به تن ابراز شده ام خرده می گیری...
غافل از آنکه من نقاشی را را از بی عدالتی دست های تو آموخته ام .

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....