۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

the fox on the roof




و شبی بی پایان را به یاد می آورم و دستانی که گرم بود و حامی
پنجره هایی که روشن بود و برق نگاهی مهربان
آدم ها شاد بودند
ما نیز
و آسمان .
کاش آن شب را لای کتاب نگاه میداشتم
برای امروز
که روز مباداست.




۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

اللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها





کاش میتونستم آدمهای توی خوابم رو بیارم بیرون
بیارم توی زندگی روزمره ام و عاشقشون بشم
براشون از رویاهام بگم و اجازه بدم ترکم کنند
دیشب توی خواب
عاشق یه سگ سیاه وحشی شدم




۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

ان ربکم الله الذی خلق السماوات و الارض فی سته ایام




چرا من؟
چرا زنان ایرانی بسیار زیبا هستند؟
چرا بر نمیگردی؟
چرا زنان مطلقه؟
چرا چراغهای رابطه خاموش اند؟
چرا مو سفید میشود؟
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی ؟
چرا فیلم سنتوری توقیف شد؟
چرا اعتیاد بلای خانمان سوز است؟
از من چرا ميرنجي؟
چرا ابراهيم گلستان با دوربين می نويسد؟
چرا رفتی؟
چرا حجاب؟
چرا فریدون فرخزاد را کشتند؟
چرا آسمان آبی ست؟
چرا ما بی چرا زندگانیم؟
چرا زمین گرد است؟
چرا باغچه ی ما سیب نداشت؟
چرا به جوک رشتی میخندیم؟
چرا به بلژیک پناهنده نشدم؟
چرا تنهاییمو نمیبینی؟
چرا از فدرالیسم میترسند؟
چرا ایمیلم فرستاده نمیشه؟
چرا شما یک کار آفرین شدید؟
چرا فلسفه؟
چرا انسانها ازدواج میکنند؟
چرا تلفنمو جواب نمیده؟
چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت؟
چرا این ارور میده؟
چرا امروز شما شادین؟
چرا دنیا پر از حادثه های وارونه ست؟
چرا نمیتوانید وزنتان را کم کنید؟
چرا باید روزه بگیریم؟
چرا باید بگوییم امام؟
مریم چرا با ناز؟
در وصالت چرا بیاموزم؟
چرا شیر نر شکار نمیکند؟
چرا شراب حرام است؟
چرا دمه امین تارخ گرم ؟
چرا مواد مخدر برای سلامت جامعه مضر است؟
چرا خورشید می تابه؟
چرا چماق میکشید؟
چرا چادر حجاب برتر است؟
چرا شکفته نباشم خدا سبب ساز است؟
چرا سنگسار؟
چراسگ نجس است؟
چرا یحیی تعمید دهنده شک کرد؟
چرا ماشین استیو جابز هیچوقت پلاک نداشت؟
چرا ازم تو بدت میاد؟
چرا قلبم داره له میشه؟
چرا زنها زیاد حرف میزنند؟
چرا نماز میخوانیم؟
چرا نماز بخوانیم؟
چرا ابراهیم گلستان به دام شعاردهی افتاد؟
چرا قذافی بعد از دستگیری یک باره توسط خود محافظانش ترور شد؟
چرا مردها خیانت میکنند؟
چرا نگاه نکردم؟
ویگن چرا نمیرقصی؟
چرا و با چه هدفی؟
چرا جنگ پس از فتح خرمشهر ادامه يافت؟
چرا زنبور ها پس از نیش زدن میمیرند؟
چرا شیعه؟
چرا من اینقدر تند مینویسم؟
چرا خوابگرد را ادامه میدهم؟
چرا دعای تحویل سال عربی است؟
اشکم را چرا ندیدی؟
چرا پسر نشدم؟
چرا میزنی میزنی یار؟
چرا آی کیو بالا به معنی با هوش بودن نیست؟
چرا کسی به فکر شبنم مددزاده نیست؟
چرا مرده پرست و خصم جانیم؟
چرا من مسیحی نیستم؟
چرا من تو هوام؟
چرا قهوه تلخ نمیاد؟
چرا دخترا از لحاظ درسی موفق ترند ؟
چرا خدا زن را آفرید؟
چرا غم میخوری از بهر مردن؟
چرا عاقل کند کاری؟
چرا عشق؟
چرا عقب مانده ایم؟
چرا عاشق شدم من؟
چرا عاشق میشویم؟
پس چرا عاشق نباشم؟
اندی چرا عاشق شدم من؟
چرا خواب میبینیم؟
چرا بايد از مراكز مشاوره براي ازدواج استفاده كنم؟
چرا خدا انسان را آفرید؟
چرا جمشید چالنگی؟
چرا جام مرا بشکست لیلی؟
چرا پس؟
چرا نمیخوابم؟
چرا نمی آیی؟
چرا طلا برای مردان حرام است؟
چرا آب مایه ی حیات است؟
چرا الله همیشه یار ستمکاران است؟
چرا فقط عکس میذاری از خودت نمیگی؟
چرا وقتی که آدم تنها میشه غم و غصه اش قد یک دنیا میشه؟
چرا در تبلیغات از زنها استفاده میشود؟
چرا دلت گرفته؟
چرا دوباره آمدی؟
چرا مار به آدم خواب نمیزنه؟
چرا در آسمان رنگین کمان تشکیل میشود؟
چرا در گنجه بازه؟
چرا دروغ؟
چرا دریاچه ی ارومیه خشک شد؟
چرا دین؟
چرا بغضم نمیشکنه؟
چرا من و تو؟
چرا در شمال؟
چرا دریا طوفانی شد؟
چرا؟


requiem for a dream





دوست دارم در تو باشم
بی وهم و واهمه
ماورای اشک و نیاز
دوست دارم با چشمان بسته
میان خلسه ی بیخوابی از تو بگویم
بی حذف و بی خیال
دوست دارم صدای مرد رهگذر را پای پنجره
دعوتی به هم آغوشی بپندارم و با یاد تو بارور شوم از تنی ناشناس
صدایی می آید
مثل همیشه
و من صدای نفس های خودم را دوست دارم
میان صاعقه های سهمگین تو دوست دارم
نفس نفسهایی لا به لای موسیقیایی تن تو و وهم من
پاییز
برگ ریز
ریز
داغی افتاب مرداد و خطوطی که فردا خوانده نمیشود
و ترجمانی نیست برای کابوسی که ناگاه رویا شد
آری نازنینم
مرز میان کابوس و رویا از آنچه میپنداری هولناک تر ست بس که در هم تنیده اند
راه نفس بسته ست
امشب و اینهمه خفقان
بی خوابی را بر دوش میکشم تا فردا
برایت بگویم رویای امشبم باید دستان تو می بود و شد حسرت
و صدای پایی که بی اندکی مکث گذشت
و مدام تکرار شد
بی انکه بفهمد اینجا زنی خواب را صید میکند
پشت این دیوارها نیازم را میجویم و جز تک خوانی سازی شکست ههیچ نمی یابم
آنکه در من بیدار گشته روحی خشمگین ست که تازیانه میزند بر خویش
راه نفس بسته ست
اما دستهایم رها تر از آسمان به تو خیانت میکنند
اما ذهن
همچنان وفادارانه تو را میخواند
از من عبور کن مرد
از من عبور کن
از من صعود کن
من . سلسله جبال آفرودیت.
از من بخواه ، که خداوندگار عشق اینجاست
در تک تک سلولهای زنده ام
در من غرق شو
این خون نیست
شراب کهنه ای ست
آماده ی بلعیدن
در من بمان
مامن امن تو خواهم شد
پناه مردی خسته از روزهای سرد
به من تکیه کن
بی هیچ دلیلی من همان مجدلیه ام
آخرین یار راستین عیسا فرزند خدا
بر صلیب مویه نخواهم کرد
که من خود صلیبم
چهار راه بیم و وسوسه و تمنا
خاک
مرا میخواند
با من به معراج خواهی رفت ای رسول نیاز
من آفریده و مومن تو ام
و شیطان
چشمان من ست.
لا به لای پیچ و خمهای من
تو به خدا خواهی رسید
آنچنان دردناک که من عشق را از زخمهای تنم باز یافتم
با من بمان





۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

شکستنم را ببین



تکرار میشود
تکرار میشود
شدید تر هر بار
عمیق تر هر سال
و تمام نمیشود
تازیانه هایی که بر پیکرم فرود می آید
و من
حیران تر از پیش
میمانم از قدرت این قلب
که چرا از طپش باز نمیایستد




۱۳۹۰ آبان ۱۴, شنبه

در آینه میبینمت و پاک نمیشوی



سقوط میکنم تا اعماق زمین
در سالگرد بوییدنت
میان صخره های دلتنگی
و باز میبینمت لابه لای روزنه های به جا مانده و فریاد میشوم
اما تو نخواهی شنید و نخواهی دید
که چگونه
در عطش ات جان میدهم
چونان پرومته
هر روز
مرگ
را به آغوش میکشم



روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....