۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه



تنها
خواندن را مي‌دانستم
نوشتن را از نبودنت آموختم







۳۵ نظر:

روشنایی گفت...

شادی جون درود به تو
یه جایی از شاملو خوندم،کسانی که دور و دراز می نویسن،همچون کسانی هستن که هنگام مسواک زدن،شیر آب رو باز میذارن.گمون کنم تو پس از مسواک زدن دهانت رو با یک استکان آب میشویی.
بسی زیبا و نیکو مینویسی،با کمترین واژه و بیشترین بازده.شاگرد نمیخوای؟

سارا گفت...

چه معلم خوبی که حتی نبودنش هم نشان از آموختن بود

for you گفت...

قبلترها نوشته بودم:"به تو مديونم انقدر اذیت شدم تامجبور بشم بیام اینجا یه کم حرف بزنم"
سالها پيش دوستي ميگفت شعرا از ابتداي تاريخ تا كنون افراد شكست خورده اي بوده اندوگرنه شاعر نمشدند...
و من فكر مي كنم همين عدم رسيدن هاست به خواستهايمان كه به سخن مي آوردمان كه آرام گيريم...

الهام کرینی گفت...

کوتاه و گویا یک عاشقانه ی زیبای دیگر آفریدی دوست من.

فسانه گفت...

تو خونه با خودم راه میرم و شعر پست قبلت رو می خونم. یه نفر هست که می دونم یه روز اینو براش می نویسم.
در مورد ماجرای پسرک من هم دلگیر نباش، خودم سعی کردم باهاش کنار بیام. ولی خب بد جوری گیر افتادم. دیگه نه راه پیش دارم و نه پس. دعا کن پابند مدرسه بشه. دعا کن باسواد بشه. دعا کن بتونم کاری براش بکنم و این زحمات هدر نره. ممنون بخاطر قلب مهربون و روح بزرگت.

شازه گفت...

دوست داشتم فقط بخونم
ولی حیفم اومد نظر ندهم
این مطالبت بدجوری گذشته رو برای من زیر و رو می کنه !!
عالی بود

شادي باقي گفت...

پاسخ
فسانه عزيز
تو اينهمه بزرگي كه ميدانم پسرك را خوشبخت خواهي كرد

كاسني! گفت...

زيبا بود ...

سین دخت گفت...

سلام
کاش می ماند و هیچوقت مجبور نبودی بنویسی ...
ببخش اما خسته ام از نوشته هایی که می دانم مخاطبش دیگر نیست
خسته ام...
واقعا زیبا بود

زودیاک گفت...

سلام
من یه روشی رو تو یه ایبوک خوندم که نمیدونم جواب بده یا نه یعنی امتحان نکردم!!
ایمیلتون رو پیدا نکردم از این جا! ایمیلتون رو بفرستین ایبوک رو بسندم براتون!:)

زودیاک گفت...

ای وای!! عجیب سوتی بزرگی بود! مرسی که گفتید!
انجا پرایویت نداره!!؟؟

مهرنوش گفت...

واااااااااااااااای شادی عزیزم مرسی
خیلی خوشحال شدم عزیزم.
اولین کسی هستی که به من تبریک میگه.
دلم خیلی گرفته بود.
کلی انرژی گرفتم.
چه طور یادت بود؟
وااااااااااااااااای شاااااااااااادی مرسی.
بوووووووووووووووووووووووووووووووووس.

berida1.blogspot.com گفت...

واقعا"زیبا است.
کوتاه و پرمحتوا.
نوشته های زیبات قابل ستایش است

عموفیروز گفت...

من هم همان ستایش.
ستایشت میکنم.
حرفی نیست.

سینیور زامبی گفت...

ما همچنان بیداریم، گمانم شکست خورده باشی این بار > ای بابا شادی یه dsl بگیر راحت شی. این شعر هم بی نظیر بود

افرا گفت...

منزل نو مبارک

از دست طلبکارا در رفتی ؟

نمی دونم چرا اومدی بلاگ اسپات ، علاقه مندم که بدونم ، تو پنج سال آینده منو از علتش مطلع کن ...

مطالبت که با فیلترینگ مشکلی نداشت ، اینجا یه کم از این نظر بهتره ، اما بلاگ اسپات مشکل فنی زیاد داره ، بسیاری اوقات خواننده ها نمی تونند کامنت بذارند ، بعضی وقتها خود نویسنده هم نمی تونه پست بذاره ( صفحه اش باز نمیشه )و مواردی از این دست...
و راستش از این که از اون قالب چشم آزار نجات پیدا کردیم خیلی خوشحالم.

شعرتم زیباست . یه دستکاری کوچولو بد نیست براش

تنها
خواندن ، می دانستم
نوشتن را، ز نبودنت آموختم
.
.
.

سارا گفت...

آخی شادی خوشگل من
نمی دونی چقدر حس خوبی داشتم که عکست را دیدم.همیشه اول کسی را میبینی و بعد باهاش دوست میشی. این اولین بار است که من ابتدا با افکار آدمها آشنا میشم و بعد چهره شان را میبینم.

خاموش گفت...

...
آخ
چه قدر قشنگ بود
...

شادي باقي گفت...

افرا
از بلاگفا خسته شدم
زشت بود
دوستش نداشتم
اينجا سخته كار باهاش
بايد مدام مزاحم بقيه بشم كه راهنماييم كنند
اما دوستش دارم
-----------------
سارا جان مرسي كه اينهمه گلي
--------------------------------
سينيور جان اي دي اس ال دارم
اما دو روزه سرعت اينترنت داره ديوانه ام ميكنه
-------------------------------
مهرنوش جان باز هم تولدت مبارك
-------------------------------
كساني كه كامنت گذاشتن با بلاگر سخته براشون بهتره با فايرفاكس باز كنند صفحه رو.

افرا گفت...

فایر فاکسم افاقه نمی کنه خواهر ..گوگول بره بمیره با این بلاگرش...بیشتر بلاگ اسقاطه تا اسپات

می تونی منوی اتاق فرمانو فارسی کنی شاید راحت تر باشی.

شادي گفت...

فارسيه افرا

حسین گفت...

دیروز خواندن
امروز نوشتن
و فردا فریادی به بلندی آسمان

محمد امین عابدین گفت...

هوشیارانه و عمیق ضمنا خانه نو مبارک.

رها گفت...

سلام عزیزم
خونه جدید مبارک ...
وچه شعر عمیقی چون همیشه ...
این عکس خوشکلت رو گذاشتی اینجا نمی گی چشمت می زنن خانمی ...

جاری باشید

كاسني! گفت...

مي گم لحاظ كنن :-)

دونقطه گفت...

خواندن را هم از سر نبودن قصه گو های محبوب کودکی ام آموخته بودم

:: My View :: گفت...

مفيد واقع شده .

علی گفت...

الان حدود یه نیم ساعتی هست که داشتم به این نوشته ات فکر میکردم که وبت بین صفحه های دیگه فایرفاکس گم شد. الان یهو دیدم و یادم اومد نظر نذاشتم .
اگه بخوام چند صفحه حرف بزنم ، فقط کافیه همین چند کلمه که نوشتی رو بگم .

آیدین احدیانی گفت...

سلام

اصلاح شد . ممنون شما خیلی به ما لطف دارین شادی جان :)

ابله خاتون گفت...

همینطوره.نوشتن با نبودن یکی شروع میشه.

سینیور زامبی گفت...

ترس نداره فردا اونا باید بترسن

فریده برازجانی گفت...

سلام عزیزم ، چه عمیق و زیبا ! کوتاه سرایی آنهم به این گویایی و نکته سنجی را هر کسی نتواند .
تبریک مرا بپذیرید . بسیار زیبا .
موفق باشید و ممنون از دیدار و دعوتتان . از شعرتان در نشریه استفاده خواهم کرد .

ناهيد سرشگي گفت...

كوتاه و معجزه
شادي جان
مي خواهم نگاهت كنم
اما !
ديرم مي شود

روانی گفت...

سلام. زيبا بود.

. گفت...

تنها
خواندن را مي‌دانستم
نوشتن را از سكوتت آموختم

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....