بايد از آخر خوانده ميشدم
تا اينهمه همهمهي نيمه شب را بر دوش نكشم
يكه.
در كنار كابوسي كه بيداريم بود
از درون.
رها در آغوش بي حصار خواب
هي غلت
غلت
غلت
تا امتداد هولناك طلوع
باران نيست
آن نيست
نيست
من در سالمرگ تو ميبارم
و ميبازم
تمام سپيدي چشمانم را.
سرد است
هميشه سرد است
بي تو هميشه سرد است.
۳۵ نظر:
در این فصل بی باران
باری هست که بر دوش کشید.
و در این شب بی پایان
طلوعی هست که از هراسش کابوس دید.
...
ناگوار است
شب
روز
آب
نفس
...
وقتی چنین
نابه گاه
زود
بی خبر
رفته ای
...
دردنوشته های تورا دوست دارم
زنده باد
...
راستی آنچه نوشته ای جزو بازی هم بود
؟!
...
در صفحه ام به تو هدیه ای داده ام
به امید آن که شادی ات بیاید و تا دیرها باقی باشد
...
آمین
آفرین
:)
اما من این دسته گل را برای زادروزت فرستاده بودم!
در کنار کابوسی که بیداریم بود
از درون
رها در آغوش بی حصار خواب
هی غلت
غلت
غلت
تا...
عالی بود. واقعا" لذت بردم
شعر های زیبات چه خوب با احساس ارتباط برقرار می کنه
وب جالبي دارين
موفق باشيد و پيروز
سوای اینکه مثل همه ی اشعارت زیبا بود باید بگم که عکس قشنگت رو تازه امروز دیدم. وبلاگت تو کامپیوتر من تنظیم نیست و حاشیه ها خارج صفحه میفتن.
دیگه لازم نیست تا چهره ی مهربونت رو فقط تو ذهنم مجسم کنم.
سلام...مثل همیشه زیبا...کم و بیش به روز هستم...
کوتا و گویاو زیبا.
گفت:"هر مرگ،اشارتی ست به حیاتی دیگر"
گفتم:"زادروزی ست که یادآور مرگ بهروزی ست"
آنقدر سردي كشيدم تا ديگر عادت كردم به نبودن اش و سرد بودن.
و می بازم سپیدی چشمانم را...به سرخی؟! دوسش داشتم.
وبلاگ جدیدت خیلی بهتره، مبارکه ;)
سلام
توی مانیتور واید وبلاگتون خوب دیده نمی شه !
همه چیز رفته سمت چپ تصویر !
نمی دونم شاید مشکل از طرف منه
واي چقدر عكس جديدت ماهه عزيزم......
و انگار هیچ گاه گرم نخواهد شد...
براي ف ر ز:
بله به سرخي. متشكرم عزيزم
براي مجيد: براي خودم كه يالم نشون ميده. نميدونم دقيقا مشكل از كجاست
اما اميدوارم درست بشه
براي آرام: مرسي. شعر رو هم خوندي دخترم؟
براي فسانه:
من كه كلمه كم ميارم در مقابل تو اما سپاس
تفکر برانگیز
...
نمی نویسی و گمان می کنی همیشه زمان هست
نمی خوانم و می دانم فرصتم کوتاه است
تو اما باز هیچ نمی نویسی
...
كابوس بيدار در امتداد هولناك طلوع و...
كمي سرد و نا اميد كننده است.
tasavor sarmaye naboodanash ham hata barayam sakht ast.che tor tahamol mikonand digaran?
bebakhsh ke too in computer font farsi nadaram
نمینویسی
عالی مثل همیشه
اندک امیدم را ندارم دیگر!
نا امید کننده بود!
شادی جان من در شیراز زندگی می کنم ، روزنامه ای که گفتم " روزنامه عصر مردم " در شیراز چاپ می شود و خودم دبیر صفحه هستم . وابسته به ارگان خاصی هم نیست . من فقط دبیر صفحه ی شعر و صفحه ی بانو از این روزنامه هستم . به هرحال اگر مشکلی در مورد چاپ شعرت داشتی ، حتما بگو تا چاپ نکنم .
دير آمده ام .از سر نا اميدي وبلاگ شعرم را براي هميشه بستم . و گرنه شباهت ها را در تصوير ها ميديديد . عجالتا وبلاگي براي روزمره گي هايم زده ام كه دوست دارم گاهي سري بزنيد . اينجا را هم اضافه كردم به دلتنگي هايم
شادی جان این آدرس جدید منه :
ممنون میشم اگه لینک رو اصلاح کنی
http://shaze85.wordpress.com/
مرسی
سلام. متن ها را خواندم . نوشته هاي جالبي داري. موفق باشي.
آگه، نی ام چه می خوانم !
چون تو نوشته ای
کافیست
کجایی شادی جان؟ بی خبرم ازت
شادی جونم پیغام قبلی که با نام بهنام فرستاده شده را من فرستادم ولی نمی دونم چرا به جای اسم من، کلمه بهنام نوشته شده. فکر کنم یه جایی اشتباه کردم
حالا گذشته از این حرفها کجایی؟ چرا نمی نویسی؟حالت خوبه؟
...
روزگار خاموشی شاعران نیست ها!
بجنب
...
لذت بردم سبک شعرات عوض شده
منو یاد فروغ میندازه
شعرات خیلی پخته تر شده
بايد بخوابم !!!
كابوسهاي زيادي واسه ديدن باقي مونده
واقعا بدون اون هميشه و همه چيز سرده.
سردتر از اونيكه زمستون باشه
نبودنش اصالت خورشيد رو زير سوال ميبره
ارسال یک نظر