۱۳۹۹ آبان ۱۴, چهارشنبه

چرا من دیگر فمینیست نیستم!

در تمام زندگی ام به دنبال کشف دنیاهای تازه بودم. قدرت  و استقلال را زندگی کردم. رویاهایم را تبدیل به خاطره کردم و رسیدم به مرز چهل سالگی..

موفقیت هایم به دلیل زن بودنم نبود. شکستهایم نیز.

من فمینیست نیستم

چون با توجه به شرایط کلی جامعه اعتقادی به سهم ارث برابر زن و مرد ندارم و فکر می کنم تا جایی که قوانین مربوط به مهریه وجود دارد طبیعتا ارثیه نباید برابر باشد. هرچند اگر برابر باشد من بیشتر خوشحال می شوم.  ولی  تا زمانی که من به مهریه اعتقاد دارم نمی توانم  نسبت به سهم م از ارث گلایه داشته باشم

در مورد دیه هم فکر نمی کنم   میزان ارزش من بر اساس آن سنجیده شود. و زاویه دید من این ست که اگر یک مرد بمیرد پول بیشتری به وراث میرسد و باز هم با این وضعیت قوانین دیه به ضرر مردهاست. 

ولی اگر برابر باشد بهترست که به هیچکس اجحاف نشود. پس من مطلقا نمی توانم فمینیست محسوب شوم.

من معتقدم وقتی یک زن خیانت می کند دو مرد مقصر هستند و یک زن. و وقتی یک مرد خیانت می کند دو زن مقصرند و یک مرد.  و فکر می کنم تا زمانی که مرد فاسق و زن فاسد و کلمه ی خیانت وجود داره نمی توانم طرفدار جنسیت خاصی باشم.

من فمینیست نیستم.

وقتی می بینم زنان بسیاری با تکیه بر زنانگی و سواستفاده از ضعف مردها پیشرفت می کنند نمی توانم به چشم بره ی معصومی که دنیا حق ش را بلعیده به او نگاه کنم. انگل شاید.

من فمینیست نیستم.

 من ضعفها و قدرتها ی خودم را می شناسم و میدانم بعضی از چیزها در حد و توان من نیست. روزهای زیادی به اندازه سه نفر کار کردم و به اندازه ی چهار نفر درآمد داشتم و بار ذهنی پنج نفر روی دوش م بود ولی از ته دل می خواستم کسی کنارم باشد و به جای تمام دنیا مجبور نباشم تصمیم بگیرم.  روزهایی بود که برای تقسیم ارث پدری باید به تنهایی با وکیل و مشتری و بنگاه و کارگر و باربر و راننده و مشاور و هزار آدم عجیب غریب سرو کله می زدم . شبها از فکر فلان چکی که پاس نمی شود و فلان قراردادی  که اجرا نمی شود تا صبح کابوس می دیدم.  و آرزو می کردم کاش مردی بود کنارم که جای من با وکیل حرف بزند و جای من به چک ده روز آینده فکر کند . البته این جبر زن بودن هم هست که بعضی از جاها جایش نیست و بودن در برخی جاها برایش تبعات دارد.

من می فهمم اگر مجبور باشم میتوانم ده برابر امروز کار کنم و مشغله داشته باشم. ولی رویای من آرامش و سکوت و زندگی بی استرس ست.

من از اینکه زنان بسیاری فقط  به کلمات سکسیستی حساس هستند منزجرم.

من توان تغییر تاریخ و لحن مردان و غر زدن بی انتها بر سر تک واژه ها را ندارم.

من مردانی دیدم که اصلا مقام آدمیت نداشتند و زنانی که باعث شرمساری ام شدند به عنوان یک زن ، پس چطور می توانم چشم بسته بگویم من فمینیست هستم و بی دلیل از تمام زنهایی که خودشان حرمت خودشان را نگه نمی دارند دفاع کنم؟

من به فرد احترام می گذارم. به انسان. به انسانهای خوب.  به نرگس کلباسی احترام می گذارم نه به خاطر زن بودنش بلکه به خاطر روح بزرگ و اراده ی بی همتایش. من به کاوه گلستان احترام می گذارم نه به خاطر مرد بودنش بلکه به خاطر جسارت و خلاقیت ش. من به آدمها ورای جنسیت نگاه می کنم . یا حداقل دوست دارم اینگونه باشم 

برای من هیچ افتخاری نیست که زن به دنیا آمده ام و هیچ طلبی از دنیا و مردها و بشریت و قانون ندارم. من باید به تنهایی به کمال خودم نزدیک شوم و اگر من اراده کنم هیچ بنی بشری توان ممانعت ندارد

این دنیای آرمانی من است که احتمالا با واقعیت خیلی فاصله دارد

 

 

 

 

این افکار آرمانی من را جامعه  نخواهد پذیرفت. و شاید یک زن این شانس را نداشته باشد که  مثل من بتواند رها و آزاد دنیای اطرافش را کشف کند. رویا ببافد. و در صورت نیاز تک و تنها کار کند و کار کند و زندگی کند.

در جامعه ی واقعی احتمال کلک زدن و تعرض و تمسخر و سنگ اندازی زیاد ست. در دنیای خیلی خیلی واقعی یک زن فقط با مقاومت جامعه ی مردان مواجه نیست! با مقاومت جامعه ی زنان هم روبه رو میشود.

در دنیای واقعی امروز مهریه همیشه داده نمی شود  و زن مجبورست با بخشیدن مهریه،  حقوق دیگری را  به دست بیاورد.

عموما بخش محدودی از دیه مرد  به همسرش میرسد 

و  می بینم وقتی در یکی از کلاسهای  رشته ی مدیریت دانشگاه تهران استادی به مدیر ش که یه خانم بوده توهین میکند تمام کلاس همراهی ش می کنند که بله استاد زنها در پستهای مدیریتی بی نهایت عقده ای و بی کفایت هستند!!!!!! زن و مرد. یا از ترس نمره یا برای عقده گشایی. 

ما فاصله ی زیادی داریم تا زندگی بدون تبعیض جنسیتی داشته باشیم.

اگر من هم میتوانم امروز دم از استقلال و زندگی بدون دیوار بزنم به لطف اقتدار مادرم ست و ذهن پویای پدرم .

 

 

 

 

من به دنیای بدون تبعیض فکر میکنم

 


هیچ نظری موجود نیست:

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....