۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

قربانگاه






از گذرگاه مرگ بازگشتی و از من گذشتی
گمان مبر که گریه می ریزم و بغض می بلعم و گریبان چاک می دهم!!
هرگز.
اين گور از خفته تهي ست.





۹ نظر:

Unknown گفت...

شادی...

سین دخت گفت...

گمانش که مهم نیست
تو گریه سر نداده و گریبان چاک نکردی ؟!...

الهام کریمی گفت...

شاعر گذر قربانی را وقتی که از او گذشته به هیچ می گیرد چرا که این گور از خفته تهی ست...
ساعت ها می توان ازاین قربانگاه نوشت

پريشان گفت...

...
هرگز گمان مبر...

راضیه گفت...

لبخند هایم و بلند بلند خندیدن هایم به همه ی گذشتن ها
و گذشتن هایم ...

سحر.ق گفت...

شعر و عنوانش هردو عالی بودن.یه جور مینیماله البته با تعریفی که من ازش میدونم.

الهام کریمی گفت...

سلام شادی جان

منتظرت هستم در وبلاگی جدید.البته وبلاگ قبلی هنوز هست اما برای اطمینان بیشتر با توجه به مسائل پیش آمده این وبلاگ رو هم خواهم داشت.

Miss Ferii گفت...

یک جور فعل معکوس است؟ گریه نریختن و بغض را نبلعیدن..

بریدا گفت...

شادی عزیزم چه زیبا بود این شعر.
خیلی دوستش داشتم . انگار تکه ای از غرور دوست داشتنی ات بود.

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....