۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه





خيابان‌ها همان‌اند كه بودند‬
‫مغازه‌ها سر جاي خودشان‌اند‬
‫سنگفرش‌ها را ترميم كرده‌اند‬
‫ درخت‌ها هنوز منتظرند‬
‫و زير پل سيد خندان‬
‫مردي فرياد مي‌زند تهرانپارس
‫دو نفر
.
.
.‬
‫اين‌بار من يكي بيش نيستم‬
راه كج مي‌كنم به غرب‌

۱۵ نظر:

مانی بدجنس گفت...

منم یکی ام ، بیا دو تا بشیم

پیر فرزانه گفت...

حس تنها شدن ، و فرار از کسی که مدام می خواهد تنهایی ات را به رخ تو بکشد. تجربه دلگیری است مخصوصا اگر عصر یک روز تعطیل باشد.
بسیار زیبا بود و دلنشین .
پاینده باشی .

نگین گفت...

عالی بود سروده هاتون

پريشان گفت...

در غرب خبري نيست...
در شرق...
در شمال...
در آسمان..

کاسنی! گفت...

بچه محله مایی یعنی؟!؟ :--)))

الهام کریمی گفت...

او از شرق طلوع می کرد و من مسافر دشت های غرب بودم ...مبیبنی روزگار برایمان چطور فال می گیرد!

سین دخت گفت...

هر بار که تهران را دوباره می بینم
شاعر می شوم
تنهای تنها
شاعر می شوم...

حسین گفت...

سری بچرخان
دوباره پلک بزن
شاید او هم بیش از یکی نباشد

راضیه گفت...

فقط سلام ...

سارا (سیاه مشق) گفت...

راه عوض می کنی شادی جان؟

محمد امین عابدین گفت...

زیبا بود.

دوستی آشنا گفت...

آفرین ...قشنگ بود ...

سحر.ق گفت...

واقعا زیبا بود...وغم انگیز.

بریدا گفت...

کاشانه همانجاست ولی بی تو عزیزم کاشانه دل بی تو چه تنهاست

غمگینم از دوری عزیزی که دیگر نخواهم دید
شادی عزیزم چند بار کامنت گذاشتم ارسال نمی شد .

عه تا گفت...

فرهیخته ی گرامی
سرکار خانم شادی باقی
از شما دعوت می کنم در گفتمان تئوریک پیرامون ژانر خواندیدنی شرکت و نظر روشنگر خود را به دوستداران نوپای شعر و ادب حوزه ی مجازی هدیه فرمایید .
با کمال احترام و دوستی
عه تا

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....