۱۳۹۱ مرداد ۱۲, پنجشنبه

فاضلاب نامه - پیش درآمدی بر یک تراژدی بیهنگام



 شب سوم
 
ازتمام زوایای خانه صدای شیاطین را میشنوم و میترسم.
چراغ موبایلم که خاموش شد به این نتیجه رسیدم که بنویسم  چراغ موبایلم خاموش شد. چرا که پیش از آن تصمیم  داشتم بنویسم چراغ موبایلم  روشن ماند.اما همان لحظه  چراغ موبایلم خاموش شد. درهمین حین که داشتم مینوشتم که چرانوشتم چراغ موبایلم خاموش شد  به این می اندیشیدم  که بنویسم در ادامه که در همین حین که  داشتم مینوشتم  که چرانوشتم  چراغ موبایلم  خاموش شد سپس هزار ویک دلیل بهتر برای نوشتن چراغ  موبایلم  خاموش شد بنویسم ولی ناگاه به ذهنم رسید که چه خودارجاعی شیرینی ست و به کیک بی بی فکر کردم  و بعد هی تکرار کردم خودارجاعی....خود ارجاعی.....خودارجاعی.....
...
جالب اینجاست که من ذهنی دارم که دوبعدی است کاملا دووجه متمایزدارد
وقتی قلم به فرمان دستم  این کلمات  را مینویسد ذهنم  همزمان که به دستم  دیکته  میگوید  تا بنویسد همزمان چند جمله ی بعد را هم مرور میکند و برای همین دستم مدام ازمغزم عقب تر حرکت میکند و هرگز سرعت دستم  به گرد پای مغزم هم نمیرسد.
و داشتم میگفتم که در منتها علیه تختم  نشسته ام - نه  دراز کشیده ام  و در انتظارظهور اشباح هستم - سرم از هجمی پر شد و دوباره پرشد و ناگهان خالی شد و تا چند دقیقه ی دیگر صدای ناهنجاری  خواهم شنید. این یک شهود نبود. پیشگویی شومی بود که سبب شد مغزم در خلا به سربرد و چند ثانیه را ازدست دادم - دزدیده اند - پنهانیده اند.
اه که چه............................
باز هم گردش مغزی.موقع زایمان  - نماز  - خشکشویی - مادری که شیر نداشت
گردش مغزی
ورودآدمها به خطوط صاف کاغذ ممنوع
همینطور شما معشوقه ی عزیزم، ای جاکشِ نازنین، ای
دهانم خشک است و هنوز کلمات شوم را دوره میکنم در وهمی خسته از مقاومت فاضلاب...
















هیچ نظری موجود نیست:

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....