۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

یک تراژدی نافرجام





تمام مسیرها به سمت مشترک مورد نظر مسدود میباشد
لطفا مجددا شماره گیری نفرمایید



۱۷ نظر:

Unknown گفت...

شماره گیری فقط ؟
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سر نگون باید رفت

hossein گفت...

like ;-)

کلاغ شورشی گفت...

درود.
ما قبلا هم رو ملاقات کردیم.نکردیم؟
حس می کنم نوشته هاتو خوندم.واقعا الزایمر گرفتم رفیق.

ناشناس گفت...

بابا چرا همه تعریف میکنن یکمم انتقاد کنین مگه نمیدونین کسایی موفق شدن که کمتر تعریف شنیدن خانم باقی 1 سوال شعرای شما از جوششه یا کوشش؟!!!

شادی باقی گفت...

ناشناس عزیز متشکرم که اسم نوشته های منو میذارید شعر
سواد من در حد پاسخگویی به شما نیست
متشکرم

ناشناس گفت...

واقعا هیچوقت انتقاد پذیر نیستین اما من جوابمو نگرفتم همینا که تو این سایت تایپ میکونینو گفتم

خاموش گفت...

...
به کل در دسترس نمی باشد... سکوت فرموده اند!
...

بریدا گفت...

کاش تمام میشد این بن بست
اما دریغ که ادامه ه ه ه ه ه ه ه دارد
بسیار زیبا و پر معنا است

مانی جان گفت...

اصولا تجربه ی سی چهل سال وبلاگ داری ( با وبلاگ بازی اشتباه نشه ) به من ثابت کرده که تمام ناشناس ها کاملا آشنا هستند که به دلایلی از ذکر نام خودشون معذورند ( پیشاپیش عذرشون رو درک می کنیم ) که به خاطر روحیه ی بالای انتقاد پذیری شونه ، اما از اونجایی که همه می دونند سرقفلی کامنت دونی این بلاگ به نام منه و خانم باقی در ازای مبالغ قابل توجهی وجه نقد ، امتیاز بهره برداری و تتمتع از اون رو بنده واگذار کرده اند و خوش ندارم سوالی این جا بی جواب بمونه و خود صاحب خونه هم تمام مسیر ها به سمتشون مسدود می باشد در پاسخ سوال مطروحه عرض می کنم که این اشعار نه کوششی اند و نه جوششی ، بلکه بیشتر پوششی اند مگه نشنیدید که شاعر میفرماید ...

خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پرده بر سر صد عیب نهان می پوشم
.
.
.
.

ناشناس گفت...

آفرين ماني جان قشنگ بوداما شعر پوششي نداريم

ناشناس گفت...

واژگان در شعر ابزار انتقالند در نثر مخاطب مورد نظر است اما در شعر مخاطب مورد نظر نيست بلكه شعر واسطه ايست كه پديده را از ناكجا به كجا ميآورد سير حركت شعر از درون به بيرون است وشعر نوعي بحران عاطفي است كه از وهم سروده ميشود
در اندرون من خسته دل ندانم كيست
كه من خموشم و او در فغان و غوغاست
اين كه غوغا مي كند من نيستم
اين "ندانم" همان الهه زيباست كه چشمه احساس شاعر را به جوشش وا مي دارد و ميآيد آنچه بايد بيايد
در اين هنگام است كه زيباترين و دلنشين ترين اشعار جهان از دل بر مي آيند و لاجرم بر دل مي نشينند در اين نوع شعر كه به آن شعر جوششي ميگويند شاعر تحت تاثير الهه شعر سرودن آغاز ميكند و شعر همانند آبي زلال و گوارا از چشمه سار احساسش مي جوشد تا روح تشنگان هنر ناب را سيراب كند .
در شعر كوششي پاي اله شعر و جوشش ودر ميان نيست بلكه شاعر از ابتدا تا انتها ميكوشد تا چشمه احساس خود را بجوشاند و احساسات و عواطف خود را در قالب كلمات و جمله هاي زيبا متجلي كند و در اين نوع شعر هر كه كوشش شايسته تر شعر بهتر.
شاعري طبع روان مي خواهد
نه معاني و بيان مي خواهد

شادی باقی گفت...

دوست ناشناس عزیزم
سردر نمایه ی اینجا رو اگر خونده باشید میبینید که زیر اسمم نوشته شده رازی در میان نیست
بی دلیل یا برای قشنگی این جمله ذکر نشده
رازی در میان نیست
همه چیز کاملا عریان و رها نوشته میشه
مطلقا تمایلی ندارم که نوشته هامو آلوده ی ژانر و دسته بندی کنم
چون شاعری شغل من نیست
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف و باقی قضایا رو هم که خودتون حتما واقفید
پس من رو از پاسخ به این دسته از سوالات معاف کنید

مانی سرگردان گفت...

آآآآه ... خدای من ... تعداد ناشناسان رو به فزونی است و دیگر نمی توان دانست که کدام به کدام است و ما طرف صحبت کدامشان هستیم ...

القصه ، شاید کسی به قدر نیما اهل یوش در خطه ی مازندران به شعر پارسی خدمت نکرد . این آغازگر عصر نوین شعر در ایران که شعر را از چنبره ی دستگاه پیچیده و پرمشکل منظوم نویسی که از یک سو شاعر را مکلف به رعایت وزن می کرد و از سویی شاعر می بایست نیمی از حواس و نبوغش را هم صرف سر هم کردن ردیف و یافتن قافیه می نمود ، نجات داد و شیوه ی نوینی که در جهان البته خیلی هم نوین نبود را به شعر ایران معرفی کرد . و از تبعات بسیار این راهبرد جدید ، یکی این که شعر از انحصار نوابغ و سخندانان بلیغ خارج و به میان همه ی دوستداران و دارندگان طبع و احساس که قدرت منظوم نویسی را در خود نمی دیدند ، بُرد . این گونه بود که با ابزار جدید هر کس به فراخور حال خویش و به قدر حس و تعمق و به اندازه ی گنجینه لغاتش بار احساسی خود را به تعدادی واژه سپرد و کوششی یا جوششی ، چیزی نوشت . باقی اش دیگر چه فرقی می کند ...!؟
.
.
.

ناشناس گفت...

به تمامي دوستان عزيز:
به مباحثه به حالت بردو باخت نگاه مكنيد و از جمود بپرهيزيد مگر نميدانيد كه بهترين سرمايه شما ديگرانند.

مانی بدجنس گفت...

آآآه ..خدای ... من میان دریای ناشناسان شنا می کنیم ... آخر ، این چه سرنوشتی است ... یک آشنا به من بنما ...

ناشناس گفت...

نمیدانم چه میخواهم بگویم

زبانم در دهان باز بسته است

در تنگ قفس باز است وافسوس

که بال مرغ آوازم شکسته است

نمیدانم چه میخواهم بگویم

غمی در استخوانم می گدازد

خیال ناشناسی آشنا رنگ

گهی می سوزدم گه می نوازد

مانی ناشناس گفت...

در تاریخ غم
نامی ز من هم رفته است ...






.

روزی که سانتیمانتالیسم، مینیمالیسم را کشت

لحظه هایی هست که آدم چاره ای نداره جز اینکه بشینه رو به روی آینه، نفس عمیق بکشه، شلاق رو از کنار آینه برداره و شروع کنه به ضربه زدن به خودش....